سلام🙂💙💚
این پارت مورد علاقه ترین پارته من توی مای دراگون کینگه.
موقع نوشتنش خیلی عر زدم🚶🏻♀️
اسمات غمگین داریم🔞💚💙🚶🏻♀️
این پارت به مناسبت روز تولدم تقدیمتون میشه😉💙💚
_______________________________________________
لویی بدون لباس به روی شکم روی تخت دراز کشیده بود و با اسرار هری اجازه داده بود تا اون کمرش رو ماساژ بده.
هری دست های نرم و لطیفش رو روی کمر و شونه های لویی حرکت میداد و چنگ میزد و عضله های سفت لویی رو زیر دستش نرم می کرد.
لویی هربار که هری جای درد ناکی رو فشار میداد آهی می کشید و ریلکس تر می شد.
هری خم شد و روی شونه های لویی بوسه ای گذاشت و بعد پشت گردنش رو هم بوسید که باعث شد لویی از لذتش چشم هاش رو ببنده و صدای خِر خِر مانندی از خودش منعکس کنه.
هری خنده ی ریزی کرد و کنار گوش اون گفت.
هری: خوشت اومد؟
لویی: اوهوم، خوابم گرفت.
هری کنار لویی دراز کشید به پهلو شد و با تمام عشقی که به لویی داشت به چشم های اون خیره شد. بعد از چند لحظه هری پرسید.
هری: چه اتفاقی افتاده؟...چرا انقدر غمگین و ناراحتی.
لویی لبخند کم جونی زد و جواب داد: چیزی نیست...گفتم که فقد دلتنگت شده بودم، همین. دوری از تو سخت ترین کار دنیاست.
هری لبخندی زد و گفت.
هری: من هم دلتنگت بودم. از دوریت کم کم داشتم دیوونه می شدم.
لویی از روی شکم بلند شد و وزنش رو روی آرنج دست راستش انداخت و به چشم های هری خیره شد.
با خستگی به روی هری لبخند میزد و با دست چپش مشغول نوازش اجذای صورت اون شد. لویی انگشت هاش رو با لطافت بر روی لب های هری کشید و آب دهنش رو قورت داد و هری سر انگشت های اون رو بوسید.لویی خودش رو جلوتر برد و ثانیه ای بعد لب هاش رو مهمون لب های قرمز و نرم هری کرد.
خیلی ملایم و آروم لب های هری به داخل دهنش مکید، هری سر خودش رو کمی کج کرد تا بوسه رو عمیق تر کنه.
اون به طرز وحشتناکی دلتنگ لب های نرم و باریک لویی بود. لویی کم کم داغ شدن بدنش رو حس کرد و بوسه رو از معصومیت در آورد و زبون خودش رو داخل دهان هری برد و هری زبون لویی رو مکید و ساک زد.
لویی روی هری خیمه زد و دست از بوسیدنش نکشید. کم کم نفس جفتشون بند اومد و لویی مجبور شد عقب بکشه.
نفس نفس میزدن و لویی اصلا حال خوبی نداشت. نه با خاطر شهوت، به خاطر دلتنگیه شدیدی که به هری داشت.
VOUS LISEZ
MY DRAGON KING(Larry)
Fiction Historiqueاز بدو تولد متعلق به او و اژدها هایش بود. شهرش سوخت و ویران شد و خودش اسیر شد و به هرزگی گرفته شد. به چشمانش نگاه کرد و دلباخت، نگاهش از پا می انداختش، با نوازشش مست می شد و نفس می کشید لبخندش را. خودش را به او سپرد تا مراقبت کند از تن آسیب پذیرش. د...