•2

68 11 0
                                    


_فقط بهم بگو چطور صاحب این قدرت شدی؟
یه تای ابروشو بالا انداخت و گفت.

_خدادادی.لطف خدا یا هر چیز دیگه نمیدونم ولی هرچی هس واس حرص دادن کسایی مثل تو کلی حال میکنم باهاش.

جونگکوک خواست جوابشو بده که با سردرد بدی که تو سرش پیچید حرفش کلا از یادش رفت و از شدت زیاد سردرد چشماش سیاهیی رفت...
تهیونگ فقط کمی با دیدن رنگ پریده پسر و دستایی که به وضوح میلرزید نگران شد.

با یک جهش از پله نسبتا بلند پرید پایین و خودش رو به پسر نزدیک تر کرد.لباشو با حرص تر کرد

_هی پسر تو چت شد؟

جونگکوک با درد سر سنگینش رو به دیوار تکیه داد و به زور چشماشو باز کرد.لحظه ای نگاهش گره شد به چشمای قهوه ای پسر سرد مقابلش.تار های عسلی چشماش چند لحظه ای حواسش رو از دنیای اطرافش پرت کرد.بی خبر از اینکه تهیونگ هم خیره به چشمای جونگکوک منتظر عکس العمل پسر کوچیک وایساده.
تهیونگ کلافه از این سکوت دوباره پرسید

_یا خودت بگو یا خودم میفهمم چته مشکلی نیس.

با حرص چشماشو به هم فشرد و لب پایینش رو به دندون گرفت.خوب میدونست با اون وضع اصلا نمیتونه چیزی رو از این پسر بی اعصاب مخفی کنه.ولی قصدی هم نداشت همه چیز رو بگه و جون یه نفر دیگه رو به خطر بندازه.بی حال لب زد

_باید از اینجا بری...

تهیونگ انتظار شنیدن هر چیزی رو داشت به غیر از این.دست مشت شده اش رو باز کرد و محکم به دیوار کوبید

_با اعصاب من بازی نکن.درست بهم بگو چی دیدی و چت شد وگرنه خودم حالیت میکنم.

تهیونگ با این که نمیخواست پسر از اینی که هم هست بدتر بشه اما خودش هم به این اخلاق گندش عادت نکرده بود چه برسه به بقیه.

دوباره نگاهی به چهره جونگکوک کرد.رنگش پریده تر از قبل شده بود.دیگه نمیتونست بیشتر از این صبر کنه.پسر رسما داشت از حال میرفت.

دستشو برد سمت چونه پسر کوچیک و سرشو بلند کرد.بی حس به چشماش نگاه کرد و سعی کرد بفهمه چی تو اون مغز فندقیش میگذره.اما وقتی تلاش پسر کوچیک رو که سعی میکرد تهیونگ نتونه حصار ذهنشو بشکنه بی اختیار پوزخند زد.

"چرا انقد زور میزنه آخه.بیخیال شو جون من اه "
تهیونگ ناباور زمزمه کرد

_من هنوز مونده زور بزنم.تو چرا انقد تلاش میکنی نتونم بفهمم چی شده؟

_چون...

حرفش با بسته شدن چشماش و بیهوش شدنش نصفه شد.
تهیونگ دستپاچه یه دستشو دور کمر پسر حلقه کرد و با چشمای گرد شده به پسر نگاه کرد

_واقعاا؟یعنی الان تو بغل من باید بیهوش میشدی؟پسره خل و چل.

با دست آزادش آروم کوبید به پیشونیش و گندت بزننی زیر لب گفت

unknown worldWhere stories live. Discover now