•3

71 6 0
                                    


تهیونگ با شنیدن این حرف چشماش گرد شدن و عصبانیت تمام وجودش رو فرا گرفت.از صندلی به شدت بلند شد که صندلی با صدای بدی افتاد زمین.از کشوی میزش یه انگشتر درآورد و با قدم های بلند به سمت پسر رفت.

_احیانا شکل اون نشانی این جوری نبود؟

جونگکوک با چشمای گرد شده حیرت زده به اون انگشتر نگاه کرد

_آ..آره خودشه.

ناباور دستی به صورتش کشید.این امکان نداشت.
_وات د ..این غیرممکنه.

جونگکوک از جاش بلند شد و روبه روی تهیونگ ایستاد.ذهنش فعلا پردازش نمیکرد چی به چیه

_تو میدونی..اونا چین؟

تهیونگ هنوز هم به یه نقطیه نامعلوم خیره بود.فکر نمیکرد انقد بخوان پیش برن.جون همه انسان ها رو خطر بندازن.اما انگار یادش رفته بود اونا چین.
همون لحظه صدای جونگکوک مجبورش کرد نگاهش کنه...

_هی..بهت میگم تو میدونی اونا چین.چطور وضعیت قراره انقد بهم بریزه؟

انگشتر رو بیشتر تو مشتش فشار داد انقد که دستش به سفیدی میزد.سعی کرد نفس عمیق بکشه.ول فقط یه سعی بود

_ببین..ماجراش خیلی زیاد و پیچیدس.الان باید بریم پیش یه نفر که میتونه کمکمون کنه.وقتمون کمه.

جونگکوک کلافه دستشو بند موهاش کرد

_باشه..ولی چرا؟اونا هرچین فعلا نمیدونم ولی از قرار دنبال کسایی مثل ما هستن.

تهیونگ نگاه کوتاهی بهش کرد ولی رفت سمت دیوار کنار تخت یکی از تابلو های روی دیوار رو فشار داد و منتظر موند تا تابلو بزرگ تر کنار بره.همونطور ک داشت یه گردنبند و یه سنگ عجیب رو از دریچه در میاورد گفت

_اونا هر کاری واس بهتر شدن دنیاشون و البته بهتر شدن از انسان هارو انجام میدن.

جونگکوک که حرکات تهیونگ رو نگاه میکرد و به اون اشیای عجیب با شنیدن حرفش تعجبش بیشتر شد

_چیی؟دنیاشون؟اونا دیگ چین؟تو باید همه چیرو بهم توضیح بدی.

بعد دست به سینه شد و اخماش توهم رفت.

تهیونگ پوکر یه تای ابروشو بالا انداخت و بدون اینک جوابشو بده کولشو برداشت و وسایل لازمش رو چپید توی کوله.راه افتاد سمت در و از شونه نگاهش کرد

_عجله کن احتمالا نمیخوای تا صبح بمونی اونجا.

خودش از در اومد بیرون و پوکر منتظر موند.جونگکوک سری از حرص تکون داد و قدماشو سمت در کشید و بیرون رفت.

_کجا میریم؟اصلا کی میخواد کمکمون کنه؟

جونگکوک پرسید و تهیونگ فقط کلید جیپش رو برداشت و در خونه رو باز کرد.با چونه بهش اشاره کرد تا بره بیرون.
جونگکوک لپشو از داخل گاز گرفت.واقعا لحظه شماری میکرد واس خفه کردنش ول فعلا نه.

unknown worldOnde histórias criam vida. Descubra agora