پسرک کم سن و سال رو به دیوار کوبید و وحشیانه لباش رو به جنگ دعوت کرد.
طعم خون لبهای پسرک از خود بیخودش میکرد.
پسرک تلاش کرد بین خودشون فاصله ایجادکنه.
_:"ب...بکهیو...ن..شی"
پوزخندی زد و چونه پسرک رو گرفت و سرش رو جلو کشید.
بکهیون:"بیرون خوب خودتو تکون میدادی و بهم میچسبوندی و با مثلا دلبریت بکهیونا صدام میزدی،الان شدم بکهیون شی؟"
تک خندی زد و پسرک ترسیده رو از دیوار جدا کرد و روی تخت هل داد.
روش خیمه زد و دستهای دنبال راه فرارش رو بالای سرش پین کرد.
گازی از لب ورم کرده پسرک گرفت و به اشکی شدن چشمهاش خیره شد.
با یک دست دو دست پسرک رو گرفت،
دست ازادش رو سینه پسرک ترسیده خزید و سمت دکمه های لباس سرمه ای رنگش رفت.
بکهیون:"هوممممم چی داریم اینجا؟توله سگ ترسیده؟"
چشمهای آبی روشن پسرک روی هم رفت و لبهاشو به دندون گرفت.
بیخیال دکمه های نیمه باز پسرک شد و موهای سفیدش رو چنگ زد.
بکهیون:"توله هاسکی ترسیده"
دستش رو نوازش وار روی صورتش کشید و چونش رو چنگ زد و ناخن هاش توی پوست پسرک فرو رفت.
بکهیون:"یادت نره که باید تو چشمام نگاه کنی"
پسرک با چشمهای اشکی نگاهش کرد و سرش رو تکون داد.
بکهیون زبونش رو،روی سیب گلوش کشید و گاز کوچیکی ازش گرفت.
رد خیس زبونش رو تا استخون ترقوه پسرک ادامه داد.
هوای دهنش رو خالی کرد و تا مطمئن نشد که جاش ارغوانی شده عقب نکشید.
با صدای هق هقی که از پسرک شنید ،
عقب کشید و موهای برفی پسرک رو نوازش کرد.
بکهیون:"این چیزی نبود که تو میخواستی؟"
پسرک محکم بکهیون رو بغل کرد و گذاشت اشکهاش لباسش رو خیس کنه.
به تاج تخت تکیه داد و به نوازش پسرک ادامه داد.
بکهیون:"سونگهون؟"
صدای گرفته پسرک توی گوشش پیچید
سونگهون:"بله...هیو..نگ؟"
لبخندی زد و بوسه ی نرمی روی پیشونی پسرک زد.
شونه های پسرک رو گرفت و روی پای خودش نشوند.
بکهیون:"سونگهون،تو خواستی که شکست بخوری..."
لبهای باز شده به اعتراض پسرک رو با انگشت اشاره بست.
بکهیون:"صبرکن حرفهام تموم شه.
تو میدونستی چقدر مربیهات سخت گیرن.تو میدونستی اونا میخوان تو رفتارت،گی بودنت رو مخفی کنی،و کار اونا یا تورو تایید نمیکنم سونگهون.
من دارم میگم تو شکست و قبول کردی،تو حتی اعتراض نکردی،شرکت دی جی رئیس کلش گِیه و اونا حق نداشتن تورو بخاطر گی بودنت کنار بذارن و مطمئن باش من اونارو تنبیه میکنم.
ولی تو نباید میذاشتی حرفهاشون روت تاثیر بذاره .کارت اشتباه بود.و حالا هم پاشو بریم بیرون و شانس اوردی من تنها کسی بودم که بهش نزدیک شدی و توقع داشتی با لنز آبی و موهای سفید شده ات شناخته نشی."
سونگهون دستاشو به سینه زد و اخم بامزه ای کرد:"اصلاهم مشخص نیست من کیم تو زود فهمیدی"
بکهیون خنده ای کرد و ضربه ای به پیشونی پسرک زد.
بکهیون:"باشه تو که راست میگی"
سونگهون:"یااااااا هیونگگگ"وارد خونه شد و مستقیم سمت جایی رفت که جونگین همیشه بود.آشپزخونه!
کتش رو روی مبل انداخت و گوش جونگین رو گرفت و پیچوند
کیونگسو:"هیونگ؟"
نگاهش رو بین بکهیون و جونگین گردوند:"باز کای کاری کرده؟"
صدای داد و فریاد های کای و بال بال زدناش رو نادیده گرفتن،
بکهیون:"به طور مسقیم نه"
جونگین:"آاااااخ....یعنی.....آییییییی....چی؟...اخخخخخخ....هیونگگگگ"
گوشش رو ول کرد و سرش رو مماس سر جونگین پایین اورد.
بکهیون:"کیم احمق جونگین،
یا اون داور انتخابی رو که تازه اوردی اخراج میکنی،یا خودتو شرکتتو کارمنداتو باهم آتیش بزنم"
دستشو از گوش سرخ شده اش برداشت،
جونگین:"داور انتخابی جدید؟"
کیونگسو بین جونگین و بکهیون نشست.
کیونگسو:"آقای کیم رو میگه،اونی که تازه برای ارزیابی کردن بچها انتخاب و استخدام کردی."
جونگین سرش رو تکون داد و سمت بکهیون برگشت:"خب این اقای کیم چیکار کرده؟"
دستشو تکیه گاه پیشونیش کرد و آه کشید،
بکهیون:"واقعا از همه کیم ها متنفرم!"
کیونگسو نخودی خندید و جونگین اخم کرد.
جونگین:"یا هیونگ"
دستشو از پیشونیش برداشت و غضبناک نگاهش کرد.
بکهیون:"ها؟چیه؟
تو که کیم نیستی،دو هستی پس زر اضافه نزن که ست چینی فنجون مورد علاقه اتو تو سرت خورد میکنم"
کیونگسو خندید:"انقدر خشن چرا؟"
بکهیون یه دستش رو مشت کرده جلوی دهنش گرفت و دست دیگه اش رو روی کمرش گذاشت.
بکهیون:"این آقای کیم رو که به اصطلااااح برای ارزیابی بچها استخدام کردین،میدونین چند نفرو الکی رد کرده؟کیم جونگین میدونی توی اون شرکت لعنتیت چه کوفتی میگذره؟"
جونگین اخمی کرد:"دلایل الکی؟به چه دلایلی؟"
پوزخندی زد و به پشتی صندلیش تکیه زد،
بکهیون:"پارک سونگهون رو بخاطر گی بودنش رد کرد"
کیونگسو که درحال آب خوردن بود،آب داخل گلوش پرید.
جونگین:"کیم چیکار کرده؟"
بکهیون:"خفه شو و گوش کن،
اون بچه ۱۷ساله با لنز آبی و موهای سفید ترسیده و دلشکسته توی بار میچرخید.میخواست امتحان کنه ببینه واقعا کثیف هست یا نه و با دیدنِ منِ آشنا چشماش برق ترس و آشنایی زد و بر فرض اینکه من نشناختمش اومد برام دلبری کنه.
ولی وقتی رفتیم تو اتاق مثل توله سگ زیر باروون مونده از ترس میلرزید.اگه بلایی سر اون بچه میومد،اگه گیر آدم اشتباه و غیر من میفتاد،هربلایی که سرش میومد مقصرش تو بودی کیم جونگین.مقصر اصلیش."
کتش رو چنگ زد و آشپزخونه رو به مقصد حموم،ترک کرد.
کیونگسو:"کای"
دست کیونگ رو چنگ زد و بغلش کرد.
جونگین:"بغلم کن کیونگ،
بغلم کن تا نبینم دارم چیکار میکنم."
کیونگسو لبخند متزلزلی زد و انگشتهاش رو بین موهای قهوه ای جونگین فرو برد.
کیونگسو:"کای عزیزم،
همینه اینا میگذره.تو الآن فقط باید اون آدم رو به سزای اعمالش برسونی."
جونگین:"چجوری با سونگهون حرف بزنم؟اون بچه استعداده خودِ خودِ کلمه استعداد"
.
.
.
.
.
.
.
از کارش تا حدودی پشیمون بود.
نباید حرفهاش رو انقدر بد به جونگین میگفت.
قرار بود دوباره سونگهون ارزیابی بشه و اینبار با سه داور جدید!
جونگین،کیونگ،بکهیون.
کیم گوشه ای ایستاده بود و مضطرب تکون میخورد.
جونگین:"پارک سونگهون،متاسفم که بدون ارزیابی درست و دقیق رد شدی.به همین دلیل یکبار دیگه ارزیابی انجام میشه.و این موضوع دیگه اتفاق نمیفته."
نگاه سردی به کیم انداخت:"چرا که آقای کیم اخراج شدن."
بکهیون نیشخندی زد و چشمهای سونگهون درخشید.
بعد از رقص و اواز تا حدودی عالی ای که انجام داد،تصمیم برای اخراج کیم تایید شد و سونگهون قبول شد.
با تموم شد کارش،نگاهی به جونگین و کیونگ انداخت.
دستاشو رو سینه قفل کرد و با اخم کمرنگی به جونگین نگاه کرد،
موهای بالازده اش،اورکت قهوه ای رنگی که روی یقه سه سانت مشکیش پوشیده بود و اخم کمرنگش،باعث میشد همه گوش به حرفش باشن.
بکهیون:"میتونم کیونگ رو بهت بسپارم دیگه؟این بچه بیرون نمیره و میدونه که شاید،
شاید که نه حتما قراره یاتو یا مادرت قلبش رو بشکونین،مواظبش باش،کیم"
کیونگسو لبخندی از حمایت هیونگش زد و جونگین بی حرف قبول کرد،حتی یک کلمه از حرفهای بکهیون اشتباه نبود که جونگین بخواد اعتراضی کنه.
دلش میخواست بره بار پیشه هیونگش،
اما خسته تر ازاونی بود که بخواد حرفش رو به گوش هیونگش برسونه.
لیوان نسکافه ای میون راه خرید و سمت دبیرستانش به راه افتاد.
دبیرستانی که عاشقش کرده بود و قلبش رو شکونده بود.
شاید همه چیز تقصیر اون دبیرستان بود؟
در دبیرستان در حال تعمیر رو باز کرد و کنار در نشست و توی خودش جمع شد.
خاطراتی که توش حضور نداشت رو مرور کرد.
موقعی که با مشخص شدن نمراتشون،پایین ترین نمره مجبور بود بقیه رو مهمون کنه.
موقعی که کریس باعث شد یکی از معلما اخراج بشه.
موقعی که چانیول لپ تاپ معلم رو به پروژکتور وصل کرده بود و چیزی که بچها دیدن صفحه چتی بود که برنامه ی شبانه میچید....و به علاوه ی حرفهای مثبت بیست و پنج.
تک خندی زد و سرش رو تکون داد،چه روزهایی ازش گذشته بود.
با نشستن دستی روی شونه اش،از جا پرید.
عقب برگشت و با دیدن کسی که انتظارشو نداشت ابروهاش بالا پرید.
بکهیون:"کیم نونا؟"
دختر نگاه متعجبی بهش انداخت:"بکهیون،اینجا چیکار میکنی؟"
بکهیون دست دختر و گرفت و ایستاد.
بکهیون:"نمیدونم،همینجوری اومدم."
نونا:"اهان پس همینجوری الکی مثل اونایی که از خونه بیرون انداخته شدن نشستی جلوی در و با لبخند ژکوند زل زل ساختمون نیمه تعمیر شده رو نگاه میکنی؟"
بکهیون:"عه نونا"
ضربه ای به پیشونی صاف بکهیون زد و چشم غره ای بهش رفت.
بکهیون دو دستی پیشونیش رو گرفت:"آخخخ...کیم نونااااااا چیکار میکنی؟"
دختر چشم غره ی دیگه ای بهش رفت:"تا تو باشی انقدر به من نگی کیم نونا،من اسم دارم نانا...ناااااا......ناااااا.تکراد کن یاد بگیری فرزندم"
خنده ای کردن و به دیوار تکیه دادن.
بکهیون:"مگه میشه آدم خودش رو از لذت حرص دادنت محروم کنه نونا؟"
نانا لبخند ملایمی زد:"واسه همین بیشعور بازیاته دوست دارم دیگه"
سر بکهیون رو بین دستاش گرفت و با خراب کردن موهاش دادش رو هوا برد.
بکهیون:"نونااااا...نکنننن....نانا نوناااااا.....کلی وقت سرش گذاشته بودمممممم"
نانا خنده ی آرومی کرد.
نانا:"موهات شبیه لونه پرنده شده"
خنده اش رو کم کرد و سمت نانا چرخید.
بکهیون:"اما نونا..اینجا چیکار میکنی؟"
لبخند نانا،با لبخند غمگینی جایگزین شد،
نانا:"اومده بودم به یورا و بورا سر بزنم"
گردغم روی صورت بکهیون نشست.
بکهیون:"نونا....بنظرت بورا نونا منو میبخشه؟"
نانا بوسه ای روی پیشونی قرمز بک زد.
نانا:"چرا نبخشه هیونی؟هممون میدونیم که تو قربانی شدی،قربانی حسادت و شهوت یه آدم دیگه."
بکهیون تلاش کرد محکم بمونه:"نونا....بنظرت اینکه از خودم محافظت کردم درست بود؟"
نانا بکهیون رو بغل کرد و گذاشت بار روی دوش بکهیون،
روی دوش خودش سنگینی کنه.
نانا:"اره عزیزم....اینکه از خودت محافظت کردی،بهترین کار ممکنه بود."
بینیش رو بالا کشید و بیشتر نانا رو به خودش فشرد.
بکهیون:"حاله یورا نونا خوبه؟"
نانا خنده ای کرد و از ذوق بکهیون رو فشار داد.
نانا:"بکهیون باورت میشه؟
تا حدود یکماه دیگه بچهاش بدنیا میان"
بکهیون سرشو عقب کشید.
بکهیون:"جدیییی؟؟؟؟"
نانا:"ارههههه دارم خاله میشمممممم"
با صدای زنگ گوشی بکهیون از هم فاصله گرفتن.
_:"پیداش کردم هیون....پیداش کردمممم بچه ی من....خواهرزاده ی تو پیدا شد هیون."
.
.
.
.
.
دستاشو از هم باز کرد و پیچ و تابی به بدنش داد.
مانتیس:"تازه وارد،از تاریکی بیرون بیا"
سهون اخمی کرد و لباش آویزون شد
چرا اون انقدر باهوش بود؟
سهون:"یا...هیونگ..قبول نیستتتت چجوری میفهمییییی"
مانتیس ابروهاشو بالا داد و برق اتاق رو روشن کرد.
مانتیس:"نیم ساعته اومدی توی اتاق،نیم ساعته داری نفس میکشی و اگه از نفس کشیدنات بیدار نمیشدم،از نگاه خیره ات صد در صد بیدار میشدم."
لبای برچیده اشو جمع کرد و روی تختش نشست.
سهون:"آدم که انقدر زرنگ نمیشه"
چهار پایه رو جلوی سهون گذاشت و انگشتاشو توی هم حلقه کرد
مانتیس:"چرا میشه....درست مثل خودت که ارباب بودنت رو مخفی میکنی"
چشماش گرد شد و از شدت شک شونهاش بالا پرید
مانتیس از کجا فهمیده بود؟
سهون:"تو..تو از کجا فهمیدی؟"
مانتیس شونه هاشو بالا انداخت
مانتیس:"من هیچوقت کسی و که من از اعماق باتلاق بیرون کشید و هویت جدید و قوی به من داد رو فراموش نمیکنم"
سهون:"تو...تو از همون اول فهمیدی من کیم؟"
مانتیس ابروشو بالا انداخت:"همچین بگی نگی"
سهون:"یااااا"
مانتیس تک خندی زد
سهون:"خیلی بی ادبی که از اول نگفتی بهم"
خنده اش بیشتر شد و کنار سهون نشست.
مانتیس:"واقعا که بچه ای"
سهون:"آقای هوانگ،من اربابم"
تاعو:"منم هیونگتم"
___________________________
1885کلمه تقدیم نگاهتون♡
کمیش رو نبینین پرباره🙄💜
شبتون به ارامش
YOU ARE READING
In My Soul(در ازای روحم)
Fanfictionتک پسر خانواده شیا...شیا لوهان،عاشق برادر ناتنیِ کریس وو شریک کاری و معشوقه دوست صمیمیش سوهو میشه! سهونی که رازی بزرگی مثل مدفون شدن پدرش زیر آوار معدن رو به همراه داره و در تمام مدت با عذاب وجدان میجنگه! در حالی که شیا لوهان،کریس وو، کیم سوهو و سه...