در اتاق رو بست و سرش رو بهش تکیه داد.
سردی اون چوب مستطیلی شکل حس خوبه بهش میداد و سر داغش رو خنک میکرد.
لوهان:"کاش میشد یه مدت بمیرم"
زمزمهی آرومش بین خودش و دراتاق مخفی موند.
آهی کشید و دوبار سرش رو به در کوبید.
لوهان:"روزی ده بار بیشتر داری به خودت میگی و اینم روش،خودت رو جمع کن لوهان.نمیدونم که بالاخره وقت این میرسه که نیازی نباشه خودترو دردترو از همه پنهون کنی یا نه ولی چیزی که واضحه الآن وقتش نیست."
زمزمه کرد و درد بیدلیل پیچیده به جونش تا استخونش رو سوزوند.
ضربهای به سرش زد:"آروم بگیر مغز بیرحم من.الآن وقته انداختن دردهای گذشته به جونم نیست.باید درد کم کنی از من."
سمت روشویی رفت تا آبی به صورتش بزنه.
درد توی جونش پیچید.دردی که نمیدونست منشاءش کجاست؛ولی میدونست از گذشتهاست.کل تنش درد میکرد.از درد زیاد بغض کرده بود.
صورت خیسش رو بالا گرفت و به آینه خیره شد.
لوهان:"این..خیلی درد داره"
لحظهای دلش برای خودش سوخت.چرا انقدر طفلکی شده بود؟
با پلک زدن اشک جمع شده توی حدقه چشمهاش رو محو کرد.
خیسی صورتش رو گرفت و بیرون رفت.
صدای زمزمههاشون به گوشش میرسید و
میترسید!
صادقانه از سکوت سهون میترسید.
لوهان:"چیشد که اینجوری شد؟"
و چقدر سوالش شبیه سوالی بود که بکهیون روزی دهبار از خودش میپرسید!
ساکت و بیحرف سمت جمع کوچیک رفت و کنار سوهو نشست.
با دیدن سوهوی قوی لبخند کوچیکی روی لبش نشست.
لبخندی که اشکهاش قلب هر چهار مردِ بیدارِ جمع رو توی سینه لرزوند.
لوهان نمیتونست به آرامش سوهو و نه تنها سوهو،به همهی کسایی که شونهای برای گریه کردن داشتن غبطه نخوره.
لوهان:"منم بالشت سفید رنگمرو دارم..."
کسی سر از حرفش در نیاورد ولی خودش نتونست سوزش قلبی رو که به چشمش هم سرایت کرده بود نادیده بگیره.
چانیول نگاهش رو به لوهان داد.نگاهش انکار رو فریاد میزد:"هیونگ.."
لوهان نگاه چانیول رو تاب نیاورد و سرش رو زمین انداخت:"متاسفم چانیول.در رابطه با بکهیون و ییشینگ حرفی ندارم که بزنم.بکهیون بخواد خودش میگه"
سوهو نگاهی به بکهیون انداخت:"هرچند که تاحدودی متوجه شدیم."
لوهان تاکید کرد:"هرچند که تاحدودی متوجه شدید"
کریس:"اما ییشینگ...ییشینگ رو از کجا میشناسی لوهان؟"
لحنش جدی و متهم کننده بود و لوهان نمیفهمید چرا سرش داره گیج میره.
سرش رو تکون داد تا گیجیش بپره.
پاهاشو باز کرد و به جلو خمشد و دستش رو روی زانوهاش ستون کرد تا لحظهای سرش گیج نره و نیفته.
لوهان:"خیلی سال پیش من ییشینگ ازدواج کردیم همین!"
کریس تکخندی زد.
نمیتونست تمسخر قاطی لحنش نکنه و پررویی لوهان رو تاب بیاره!
کریس:"واو لوهان...عجب آدمی هستی تو."
لبخندش رفت و با نگاه کشندهای به لوهان خیره شد.
کریس:"تو ازدواج کردی لوهان مطمئنم میدونی "ازدواج"یعنی چی!"
تاکید کریس روی کلمه ازدواج فقط داشت روی اعصاب لوهان میرفت.
کریس:"فقط بهم بگو چی باعث شد به سهون اعتراف کنی لوهان.واقعا دوستش داری؟همونطور که به ییشینگ اعتراف کردی خیانتکاری،واقعا خیانتکاری لوهان؟"
لبهای لوهان بهم دوخته شد.
وقتی اعترافش از طرف سهون رد شده بود دلیلی داشت که بازخواست بشه؟دلیلی داشت که توی جمع اعتراف کنه؟
زبونش رو به لبش کشید و لبش رو خیس کرد.
نمیدونست چرا،ولی نگاهش به نگاه سهون خیره شد.
سهون پلک پر از ارامشی زد و چیزی رو لب زد که قلب لوهان رو چندباره لرزوند.
سهون:"بهتو و احساسات تازهام نسبت به تو اعتماد دارم لو هان"
دو بخشی گفت اسمش رو،
بدون اینکه کسی ببینه لبزد احساسش رو.
و لوهان حسی داشت که نمیدونست شبیه به چیه.
شبیه به ترکیدن بادکنک پر از اکلیل تو قلبش؟
شبیه به افتادن قلبش از بلندی به داخل اقیانوس؟
شبیه به غرق شدگی توی امواج احساسات سهون؟
نمیدونست!
لوهان،ییشینگ رو دوستداشت زیاد هم داشت؛ولی "فقط"دوستش داشت ،عاشقش نبود.
ولی حسی که الآن به سهون داشت عشق بود.عشق بود؟
نمیدونست!
تپشهای بیامون قلبش،تنش رو به گر گرفتگی نزدیک کرد.از نشونههای عاشق شدن بود؟
این نگرفتن نگاه؟
گر گرفتگی؟
نمیدونست!
نگاهش رو از سهون گرفت و گلوش رو صاف کرد.
لوهان:"اهم..بله کریس.همونطور که گفته شد من یک خیانتکارم"
تشری به قلبش زد.
لوهان:"ولی الآن حرفهای مهمتری برای زدن هست."
نگاهی به بکهیون خواب انداخت.
لوهان:"یادمه بکهیون بین حرفهاش گفته بود که ارباب برگ برندهای نسبت به شیر سفید داره و اوه الان یادم اومد چیز جدیدی فهمیدم."
سهون بالاخره تکونی به خودش داد و باتوجه به بحث،صاف تر نشست.
چانیول:"چی فهمیدی هیونگ؟"
لوهان:"شیرسفید طرف ژانگه"
غریدن کریس از لای دندونهاش مو به تن بقیه سیخ کرد.
کریس:"بازم ژانگ لعنتی؟"
لوهان مشتشو جلوی دهنش گرفت و سرفهای کرد:"اهم..بگذریم.یادمه بکهیون گفته بود که ارباب برگ برندهای نسبت به ژانگ داره و منم با حرف کشیدن از اون و چیدن پازل کنار هم،فهمیدم اون برگ برنده چیه.یابهتر بگم کیه."
دستشو به چونش کشید به زمین اخم کرد:"و باید از مخفی کار جونمیون ناراحت میشدم.."
انگشتهای سوهو بین موهای بکهیون خشک شد و چشمهاش با بیچارگی بسته.
سوهو:"هیونگ"
لوهان کوچکترین اهمیتی به صدا زدن سوهو نداد.
لوهان:"خب ژانگ ییفان برگبرنده اول اربابه و همتون خوب میدونین اما من دومیش رو هم پیدا کردم"
سهون از جا پرید و با چند حس توام شده چند قدمی رو راه رفت.
خوشحالی،ترس،پیروزی و نگرانی از سر و روش چکه میکرد.
سهون:"کیه؟اون یکی ژانگ کیه؟"
لوهان گیجی دوباره سرش رو نادیده گرفت و با پا روی پا انداختن پوزخندی زد:"ژانگ..ییشینگ"
چانیول اخمی کرد:"ژانگ ییشینگ؟اون دیگه کیه؟"
چشمهای ریز از تفکر کریس بهآنی گشاد شدن :"نکنه.."
لوهان خندهای کرد:"بینگو کریس.ژانگ ییشینگ همون لی ییشینگه"
سهون:"یعنی چی؟"
لوهان:"خانواده لی،
ییشینگ رو به فرزند خوندگی گرفته بودن و البته،اصلا خانوادهی قابلی نبودن و گند زدن به بچگی ییشینگ.برای فعلا اینا مهم نیست.
ییشینگ از خاطرات بچگیش چیزی یادش نیست.کلا خیلی چیزها از بچگیش یادش نیست و این دسترنج خانواده لی هست.اوضاع ییشینگ تا حدی خرابه که هرشب با ضبط صوت روشن میخوابه. دوباره میگم که ییشینگ خیلی چیزهارو یادش نیست ولی شبها ناخوداگاهش بهصورت کابوس بهش نشونش میده و هذیون هایی که میگه رو ضبط و بعد گوش میکنه و فعلا چیزهای زیادی از رفتار خانوادهلی تو بچگیش فهمیده.خانم لی اصلا و اصلا به ییشینگ اهمیتی نمیداد و بعد بدنیا اومدن تمین* اوضاع برای ییشینگ بدتر هم شد.حتما تا الآن فهمیدید که ییشینگ و تمین برادرن و چونکه ییشینگ میشه پسر دایی بکهیون،تمین هم پسردایی بکهیونه.از این قضیه بگذریم بعدا اگه بکهیون یا خود ییشینگ بخوان براتون توضیح میدن ولی "
دو به شک لبش رو به دندون گرفت.
سهون مضطرب به جلو خم شد:"ولی چی؟"
لوهان دم عمیقی گرفت و ترجیح داد بگه:"حتما دیدید که ییشینگ همیشه لباسهایی با آستین خیلی بلند میپوشه و یا مچ دست چپش رو با انواع دستبندها و مچبندها پنهون میکنه"
چانیول اخم متفکری کرد:"مگه این بهخاطر سلیقه عجیب غریبش نیست؟"
چشمغرهای که لوهان به چانیول رفت ساکتش کرد.
چانیول:"متاسفم"
لوهان:" از من متاسف نباش"
لوهان:"یکبار وقتی تمین شیطنت میکنه خانم لی قاشق داغ میکنه و مچ دست ییشینگ رو میسوزونه انقدر بد که به عصبهاش تا حدودی آسیب وارد میشه.هرچند که ییشینگ خوب شد،ولی تمین آسیب دید."
لوهان صورتش رو ملتمس جمع کرد:"خواهش میکنم درباره سن دروغی تمین بدونین"
کریس:"ییشینگ قبلا بهمون گفته"
لوهان:"خداروشکر یه چیز رو میدونید"
ناخواسته تیکه انداخت و چهره سهون و کریس و چانیول مچاله شد.
سوهو:"سن دروغی تمین؟اون دیگه چیه؟"
لوهان:"خانم لی مشکل روانی داشته و همش تو فکر فرزند سقط شدهاش بود و به همین دلیل گاهی فکر میکرد تمین بچه خودش نیست و اذیتش میکرد و کتکش میزد.تمین سر این جریانات خیلی آسیب دید و وارد خلاء احساسی شد.آقای لی برای دور کردن همسرش از تمین با کلی پارتی بازی و پول خرج کردن ییشینگ سه ساله رو به فرزند خوندگی میگیره و به عنوان فرزند اول به همسرش معرفی میکنه . و درصورتیکه ییشینگ و تمین همسن هستن آقای لی شناسنامه تمین رو دستکاری میکنه یعنی با خرج کردن مقداری پول شناسنامه ای دروغی با سه سال اختلاف سن برای تمین میگیره و اینجوری تمین میشه دونسنگ ییشینگ. و خانم لی فکرمیکنه حتما تمین بچه خودشه چون از ییشینگ کوچیکتره!کاملا بی منطق"
چرا احساس میکرد بکهیون الان با ترس از خواب میپره؟
بلند شد و پایین صورت بکهیون نشست و صورتش رو نوازش کرد تا حس بدش بپره.
لوهان:"اقای لی شاید حواسش به ییشینگ بود ولی همسرش به شدت بهش آسیب زد و بیشترین آسیب هم اونجایی به ییشینگ وارد شد که خانم لی اون رو توی کمد اتاق خودش حبس کرد و بدون اینکه یادش باشه با همسرش توی همون اتاق و جلوی چشمهای ییشینگ که هنوز پنج سال رو تموم نکرده بود رابطه برقرار کرد.
ییشینگ چند روز توی همون کمد،زیر لباسها حبس میمونه و جسم بیجونش رو آقای لی بعد دو روز به بیمارستان میرسونه از اینجا، خاطرات کودکی ییشینگ خوداگاه محو میشن و شب ناخوداگاه بهصورت کابوس میبینتشون.البته برای اقا و خانم لی مهم نبود که ییشینگ رو پیش روانشناس ببرن تا درمان بشه و بیاهمیت بودنشون نسبت به این موضوع ییشینگ امروز رو ساخته."
خسته از طولانی مدت یکنفس حرف زدن،نفس عمیقی گرفت و تکیه داد.
دهن کریس مثل ماهی باز و بسته میشد و حرفی نداشت تا بزنه.
لوهان میدید چشمهای چانیول پر شده ناخواسته بهخنده میافتاد تاچند ساعت قبل به خونش تشنه بودو حالا براش به گریه افتاده بود؟
خندهی بیصدایی کرد و سرش رو به نشونه تاسف تکون داد.
سهون اما مات و مبهوت به در اتاق ییشینگ خیره بود.
دلش میخواست تن خانم لی رو از قبر دراره و آتیش بزنه.
سوهو:"هیونگ..تو چطوری میدونی؟"
لوهان شونهای بالا انداخت و نگاه نکردنش به سوهو بینتیجه موند.
لوهان:"باید شبهارو باهاش صبح کنی تا بفهمی"
با بلند شدن صدای بکهیون از پشت سرش بالا پرید.
بکهیون:"حس میکنم پرم از عذاب وجدان"
لوهان ابرویی بالا انداخت:"تو چیکارهای که عذاب وجدان داری؟"
بکهیون:"این بلارو دایی و زندایی من سر ییشینگ هیونگ اوردن"
سوهو:"بکهیون خودت داری میگی دایی و زنداییت نه خودت"
چانیول:"تو نمیخوای بگی چرا حالت بد شد؟"
انگشتهای بکهیون دست لوهان رو چنگ زدن.
هر چقدر عذاب وجدان وحس بد داشت،
هرچقدر برای کودکی و معصومیت از دست رفتهی ییشینگ ناراحت بود،
هرچقدر دلش میخواست زنداییش رو زنده کنه و با دستهای خودش به قتل برسونتش،
ولی بازم نمیتونست بگه چه اتفاقی براش افتاده.
لوهان ترس نگاه بکهیون رو خوند و با ارامش دستش رو گرفت و پلک زد.
درد داشتن خودش چرا مهم بود وقتی دونسنگش اینجوری ترسیده بود؟
همه بهش اعتماد داشتن و بهش تکیه کرده بودن؟
لوهان:"الآن نه زمانی که حالش خوب و تواناییش رو داشت میگه.ما زوری برای گفتنش نداریم چانیول."
نگاهش سمت چانیول برگشت و دستهاش نوازش بکهیون رو فراموش نکردن.
لوهان:"میدونم به بکهیون احساس داری چانیول.میدونم بکهیون بهت بیاحساس نیست.من توی رابطهاتون نیستم که مشکلاتتون رو بدونم ولی حالا فهمیدی که اگه...اگه با بکهیون باشی باید بیشتر مواظبش باشی؟
گذشته گذشته است.بیاثر روی حال و آیندهامون نیست ولی گذشته.سخت بادرد بااشک ولی گذشته.یاداوریش فقط عذابه و بس.بخواد حرف بزنه میگه اجبارش نکن که از همین تراس پرتت میکنم پایین"
چانیول:"خیلی خب هیونگ.منکه حرفی نزدم"
لوهان:"حرفی نزدی ولی لحنت...متهم کننده بود."
چانیول:"چی؟"
بیخیال جواب دادن به چانیول شد و نگاههای سوهو رو هم بیجواب گذاشت و به سهون دوباره سکوت پیشه کرده خیره شد.
سهون داشت اذیت میشد؟
کریس:"اما لوهان...تو از کجا میدونی؟"
لوهان لبخند مردونهای زد:"یه رازه"
ابروی سهون بالا پرید.
سهون:"راز؟"
لوهان خندید:"به موقعش میگم."
سوهو:"و موقعش کِیه؟"
لوهان:"نمیدونم؟
ولی قطعا الآن نیست"______________
*الآن دقیق یادم نیست اسم این بیماری روانی چیه.ولی وقتی اقای لی، ییشینگ رو به عنوان فرزند اول به خانم لی معرفی میکنه و میگه که اون خانم الآن بارداره،
خانم لی واقعا فکرمیکنه بارداره و بزرگ شدن شکمش رو تو ذهنش میدید و بعد چندوقت که اقای لی، تمین رو با همسرش روبهرو میکنه خانم لی فکرمیکنه تمین بچه تازه متولد شدهاست.
_________________
1975کلمه تقدیم نگاهتون♡
میدونم کمه و بابتش عذخواهم.
مثل اکثر روزها از بچههای تلگرام دلگیرم که توی بیست و هفت ساعت و بیست دقیقه گذشته حتی اسم خالی سول رو هم به عنوان نظر نگفتن!ممنون میشم مثل همیشه با نظرهاتون خوشحالم کنین♡
و راستی،از این بهبعد طبق روال گذشته سشنبهها آپ داریم=)
VOCÊ ESTÁ LENDO
In My Soul(در ازای روحم)
Fanficتک پسر خانواده شیا...شیا لوهان،عاشق برادر ناتنیِ کریس وو شریک کاری و معشوقه دوست صمیمیش سوهو میشه! سهونی که رازی بزرگی مثل مدفون شدن پدرش زیر آوار معدن رو به همراه داره و در تمام مدت با عذاب وجدان میجنگه! در حالی که شیا لوهان،کریس وو، کیم سوهو و سه...