قبل از اینکه هرکدوم از پیامهای چانیول رو باز کنه،گوشیش زنگ خورد و اسم سوهوهیونگ رو صفحه نقش بست.
با خوشحالی زیادی تماس رو برقرار کرد.چانیول به بکهیون خیره بود.کاش میتونست آزادانه بدونه نگرانی اینکه بکهیون بدش بیاد بغلش کنه.
خوشحالیش برای تماس سوهو فقط بخاطر رها شدنش از دست چانیول بود نه؟حالا که ناتالیا برگشته بود کشور خودش..حالا که کِلِمِنتاین از دنیا رفته بود بیشتر احساس تنهایی میکرد.
ناتالی مثل خواهرش بود و دخترش مثل خواهرزادهاش دوتا از اعضای خانوادهاش بیخداحافظی تنهاش گذاشتن و حال چانیول خیلی بد بود.چند وقت بود که فهمیده ناتالی رفته؟یک هفته؟ده روز؟یادش نمیومد.
فقط ترس اینرو داشت که تمام اعضای خانوادهاش ترکش کنن و روزی چندین بار چکشون میکرد!رفتن بکهیون بیشتر ترسونده بودش ولی دوری کردنی که از بکهیون میدید نمیذاشت ترسش رو بروز بده..کاش سهون اینجا بود براش..سهونی که بیشتر از همه درکش میکرد.
بکهیون با تعجب به نگاه خیرهی چانیول خیره شد.انگار جسمش اینجا بود و روحش نه.
بکهیون:"چانیول؟ چان؟..هی..چانیوول؟؟"
با صدا زدنهای بکهیون به خودش اومد.انقدر غرق فکر شده بود که اصلا نفهمید کی تماسش تموم شد!دستی به موهاش کشید و صداش رو صاف کرد.
چانیول:"اوه..تماست تموم شد؟"
بکهیون:"آره..سوهوهیونگ بود..تهدیدم کرد برگردم!"سری تکون داد و کلاه کاسکتش رو سمت بکهیون گرفت.
چانیول:"خب..نگرانتن.بهتره برگردی."
نگاه بکهیون براش عجیب بود و نمیتونست بهش خیره بمونه.
بکهیون:"خوبی؟"
قبل از جواب دادن لحظهای مکث کرد.
چانیول:"خوبم..احتمالا."نشست و منتظر شد تا بکهیون هم بشینه.با سرعت زیادی میروند و حتی حلقهی محکم دستهای بکهیون دور کمرش نمیتونست سرمایی که توجودش شکل میگرفت رو آب کنه.با رسیدن به خونه ترمز کرد.بکهیون پیاده شد و با دیدن موهای چانیول خندهاش گرفت.کلاه رو دست چانیول داد و جلوش ایستاد تا موهاش رو مرتب کنه.
نمیتونست هیچجوره خندهاش رو کنترل کنه حتی با فشردن لب پایینش بین دندونهاش.قلب چانیول از خندهی بکهیون آروم گرفت.بکهیون خوب بود مگه نه؟سرش رو به سینهی بکهیون چسبوند.دستهای بکهیون خشک شده بین موهاش موندن.
چانیول بدونه اینکه به دستهاش اجازه بده از حدشون عبور کنن و دور کمر بکهیون حلقه شن،با مظلومیت تمام به حرف اومد.
چانیول:"میشه بذاری یه ذره ازت ارامش بگیرم؟حس میکنم دارم میمیرم."بکهیون در سکوت و سردرگم نگاهش کرد.چه بلایی سر این مرد آورده بودن؟ددستهاش آروم موهاش رو نوازش کردن. گوشهای سردش رو بین بازوهاش پنهان کرد و دستهاش رو پشت گردنش بهم گره زد.
بکهیون:"پس دستهای افتادهاتو دور کمرم حلقه کن چانیول..انقدر محکم که باورت بشه من الآن تو بغلتم و نترسی."
![](https://img.wattpad.com/cover/275715900-288-k546273.jpg)
YOU ARE READING
In My Soul(در ازای روحم)
Fanfictionتک پسر خانواده شیا...شیا لوهان،عاشق برادر ناتنیِ کریس وو شریک کاری و معشوقه دوست صمیمیش سوهو میشه! سهونی که رازی بزرگی مثل مدفون شدن پدرش زیر آوار معدن رو به همراه داره و در تمام مدت با عذاب وجدان میجنگه! در حالی که شیا لوهان،کریس وو، کیم سوهو و سه...