part24

86 18 34
                                    

گیج و گنگ شلوار مشکی رنگ راحتی و بلوز یقه هفت طوسیش رو به تن کرد.
حوصله خشک کردن موهاش رو نداشت و چندبار برای گرفتن خیسی زیادشون،حوله روی موهاش کشید.
حوله طوسی رنگ رو روی صورتش کشید و به ایینه بخار گرفته خیره شد.
لوهان:"اینجا چخبره؟"
پرسید و بی جواب به بیرون رفت.
هیچ حرفی زده نمیشد و لوهان در سکوت کامل،ماگ های قهوه ای رنگش رو با قهوه و ماگ خودش رو با نسکافه پر کرد.
سکوت سنگین با صدای برخورد سینی با میز شکسته شد.
ژان:"ارباب..."
سهون انگشتاش رو به نشونه"الآن نه" بالا گرفت،
ژان نفس عمیقی کشید:"ارباب،تصمیمتون چیه؟"
سهون،نگاه چپی به ژان انداخت و فنجانش رو برداشت.
سهون:"الآن نه ژان...دارم فکر میکنم..."
لوهان دستاشو به هم چسبوند:"چه اتفاقی...."
حرفش با بلند شدن زنگ در نیمه تموم موند.
لوهان:"کس دیگه ای مونده؟"
همه به سهون خیره شدن.
سهون:"مونده،
ولی اینجا نمیاد"
ابروی لوهان بالاپرید و نگاه سهون روی کبودی های عمیق گردن و خط فکش رو نادیده گرفت.
با بلند شدن دوباره زنگ در،
لوهان سمت در رفت.
ژان:"باس،
مواظب باش."
همچنان گیج سرش رو تکون داد.
با بازکردن در بار دیگه ای ابروهاش از تعجب بالا پرید.
لوهان:"فلیکس؟"
نگاهش پایین تر اومد:"بارمن؟"
بارمن دستش رو جلوی لوهان گرفت:"با هیونجین راحتترم لوهان!"
متعجب دست هیونجین رو فشرد.
هیونجین نگاهش رو از یقه لوهان به فلیکس داد.
هیونجین:"تو انقدر وحشی بودی و من نمیدونستم؟"
فلیکس سرشو سمتش چرخوند:"یااااااا..."
لوهان خنده ای کرد و از جلوی در کنار رفت.
لوهان:"بیاین تو کوچولوها"
هیونجین و فلیکس:"ما کوچولو نیستیم"
لوهان خنده ی دیگه ای کرد:"کاملا مشخصه"
لوهان سمت پذیرایی راهنماییشون کرد
و براشون دو فنجون قهوه درست کرد.
با رسیدن دوباره اش به پذیرایی نگاهی به هیونجین و فلیکس همچنان ایستاده انداخت.
سینی رو،روی میز گذاشت.
لوهان:"چرا وایستادین؟بشینین دیگه"
سوهو:"هیونگ....ایشون...؟"
لوهان لبخندی زد و تلاش کرد خنده اش رو از حرصی که قرار بود نصیب سوهو بشه پنهون کنه.
لوهان:"فلیکس،دوست و همسایه ام"
نگاه خیره فلیکس رو ندیده گرفت و دستش رو سمت هیونجین گرفت.
لوهان:"هیونجین،بارمنی که مشروب های فوق العاده ای درست میکنه"
سوهو تکیه اش رو از مبل برداشت و به جلو خم شد،
دستهاش رو روی زانوهاش گذاشت و انگشتهاش رو توی هم حلقه کرد.
سوهو:"که شراب های فوق العاده درست میکنه نه؟"
هیونجین که بین فلیکس و لوهان نشسته بود،
ناخواسته بازوهاشون رو چنگ زد و خودش رو به مبل فشار داد.
لوهان دست به سر هیونجین کشید و چپ چپ به سوهو نگاه کرد.
لوهان:"سوهو فقط بیست و یکی و دوسالشونه چرا اینجوری نگاهشون میکنی."
سوهو دست به سینه به مبل تکیه داد.
هیونجین:"مگه چندسالته لوهان...شی؟"
لوهان از لحن مثلا با ادب هیونجین خنده ای کرد و سرشو تکون داد.
لوهان:"سی و دو سالمه بچه"
دهنشون واموند.
حقیقتا به لوهان نمیخورد که سی سال سن داشته باشه.
فلیکس صداشو صاف کرد:"لوهان...میتونم باهات تنها صحبت کنم؟"
لوهان سرشو تکون داد و همزمان با فلیکس ایستاد.
هیونجین دست دوتاشونو چنگ زد و به لوهان نگاه کرد:"میخوای منو با دوستات تنها بزاری هیونگ؟"
لوهان نمیدونست بخاطر نگاه ترسیده هیونجین بخنده،بخاطر نگاه خیره ی فلیکس معذب شه،یا خودش رو از دیدرس نگاه ترسناک و تاریک سهون پنهون کنه.
لوهان و فلیکس نگاهی باهم رد و بدل کردن.
فلیکس کلید خونه اش رو از جیب شلوارش بیرون کشید و توی دست هیونجین گذاشت.
فلیکس:"برو خونه ی من"
هیونجین نگاهی با لوهان و فلیکس و جمع نسبنا خشن انداخت،
هیونجین:"خب...هرچی باشه از اینجا امن تره"
با تند ترین حالت ممکن سمت در رفت.
هیونجین:"هان هیونگ،مسترایکس من رفتممممم"
لوهان خنده اش رو خورد و سمت اتاقش رفت.
لوهان:"نمیتونم باور کنم همون بارمن دیشبیه."
فلیکس خودش رو به لوهان رسوند:"کلا دیوونه اس.یه روز اینجوریه،یه روز مثل دیشب."
لوهان:"اتفاقی براش افتاده که اینجوری شده؟"
فلیکس خندید:"نه....
تحت تاثیر فیلم های جنایی که میبینه.صدبار بهش گفتم این فیلم هارو نبینا ولی نمیفهمه...کلا زبون نفهمه"
لوهان در اتاقش رو باز کرد و خودشو عقب کشید تا اول فلیکس وارد شه.
لوهان:"خب؟"
فلیکس نگاه مضطرب شده اش رو دور اتاق چرخوند و بدون اینکه نگاهش رو سمت لوهان ببره،
از کیفش دو پاکت در اورد و دست لوهان داد.
انتظارنداشت با تنها موندنش با لوهان جوری استرس و اضطراب بگیره که حتی نتونه نگاهش کنه.
لوهان نگاهی به دو بسته توی دستش و فلیکس انداخت.
لوهان:"اینا چین؟"
فلیکس همچنان به لوهان نگاه نمیکرد:"یکیش صبحونه است،یکیش دارو"
لوهان:"دارو؟"
با دست به سینه لوهان اشاره کرد.
و لوهان گیج تر از این حرفها بود که در وهله‌ی اول منظور فلیکس رو بفهمه!
لوهان:"قلبم؟"
فلیکس نگاهش رو به لوهان داد:"نیپلت!"
لوهان:"ها؟"
فلیکس لوهان رو سمت تنها در تو اتاق هل داد
فلیکس:"فقط لباست رو بکن زخمت رو ببند بیا بیرون!"

In My Soul(در ازای روحم)Où les histoires vivent. Découvrez maintenant