part25

85 14 10
                                    

انتظار
انتظار
انتظار
تنها چیزهایی بودن که همشون احساس میکردن.
با به صدا در اومدن زنگ نگاه همه به سهون و ژان دوخته شد.
سهون به محافظ اشاره ای کرد و با باز شدن در...
سکوت لحظه ای،جمع رو فرا گرفت.
سوهو شکه از جاش بلند شد:"ب..بک...بک..هیون؟"
بکهیون مردمکای لرزونش رو از سهون گرفت و به سوهو و لوهان خیره شد.
دلتنگ به چهرهای جا افتاده اشون خیره شد و تلاش کرد اشکشو پس بزنه.
سوهو قدم جلو برداشت و سمت لوهان برگشت:"هیونگ..این...واقعیه؟..هیونگ...بکهیونه...هیونگ..بکهیون خودمونه....هیونگ"
بغض صداشو خفه کرد.
لوهان سرشو تکون داد،
قطعا بکهیون توهمی بیش نبود.
پشتش رو به بکهیون کرد و سمت سوهو برگشت و شونه هاشو گرفت.
لوهان:"نه سوهو
اون بکهیون نیست.اون بکهیون ما دونسنگ کوچولوی من و تو نیست"
سوهو نگاه ملتمسش رو بین لوهان و بکهیون چرخوند.
سوهو:"هیونگ خودشه
بخدا خودشه ببین داره گریه میکنه.ببین دستاش مثل همیشه میلرزه"
لوهان،سوهوی گریون رو محکم تکون داد و بغض توی گلوش رو عقب روند.
لوهان:"اون بکهیون ما نیست سوهو
بکهیون ما مرده.مگه یادت رفته؟ما همه جارو گشتیم سوهو همه جا.ما دوماه تمام خونه ی بکهیون بودیم.خونه ای که صاحباش از دنیا رفته بودن.اگه بکهیون ما بود میومد.بکهیون ما زنده نیست سوهو."
بکهیون؛"هیونگ"
نگاه ترسیده ی لوهان از صدای بغض داری که شنید توی قرنیه های اشکی سوهو نشست.
بکهیون؛"لوهان هیونگ"
دستهای لوهان لرزیدن و چشمهاش سرخ شدن.
سوهو ملتمس دستای لوهانو گرفت:"هیونگ خودشه بکهیون ماعه بکهیون من و تو همون دونسنگی که هنوز کابوس از دست دادنش دست از سرت برنداشته و حتی توی۳۰سالگیت تقریبا هرشب برای نبودش گریه میکنی"
قرنیه هاش لرزید و چشمهای سرخ شده اش پر شد:"غیر ممکنه سوهو
اون بکهیون من نیست"
بکهیون بیتوجه به نگاههای خیره ی روش سمت لوهانی که زانوهاش خم شده بود رفت و کنارش نشست.
بکهیون:"هیونگ خودمم.
بکهیون خودتم.دونسنگ کوچولوی تو و سوهو هیونگم"
با چشمهای خیسش به سوهو نگاه کرد.
بکهیون؛"تو منو یادته هیونگ مگه نه؟تو گفتی هیچوقت منو یادت نمیره.همون روزی که قلعه درست کردیم قسم خوردی هرجا منو دیدی منو بشناسی"
چشمهای سوهو پرشد و هق هقی زد.
دستهای بیقرارش رو به جثه کوچیک شده بکهیونش زد و عطر تنش و بودنش رو نفس کشید.
سوهو:"بکهیون منی..بکهیون منی..بکهیونِ..."
صداش شکست و صدای هق هقش توی گوشهای لوهان و بکهیون طنین انداز شد.
سوهو دست لوهان بغض کرده رو چنگ زد و بغلش کرد.
یه بغل سه تایی مثل قبلا هاشون.
بکهیون هقی زد و خودش رو بیشتر به سوهو و لوهان فشار داد.
لوهان چشمهاش رو بهم فشرد و قطره ی اشکش رو نادیده گرفت.
حلقه ی دستاشو دور سوهو و بکهیون محکمتر کرد و گذاشت هردو به سینه محکمش تکیه کنن.
سوهو:"چرا بکهیون؟چرا رفتی؟چرا بی هیچ حرفی رفتی؟"
چشمهاش رو باز کرد و به صورت خیس و چشمهای بسته بکهیون خیره شد.
سوهو:"مگه نمیدونستی هیونگ چقدر دوستت داره و روت حساب باز کرده؟چرا به دفعه رفتی و خندهای بی دلیلش رو با خودت بردی؟چرا هم خودتو از من محروم کردی و هم اون قسمتی از هیونگ که متعلق به تو بود رو؟هیونگ بعد تو بی دلیل نخندید،شیطنت نکرد،کارهای خارج برنامه اش نکرد بک"
بکهیون:"متاسم..متاسفم...متاسفم هیونگ...متاسفم...متاسفم...متاسفم..متاسفم.."
با هر متاسفم هق میزد و بیشتر و محکمتر سوهو و لوهان رو بغل میکرد.
لوهان لبهای خشک شده اش رو ازهم باز کرد:"کجا بودی هیون من؟کجا بودی پسر من؟میدونی من و سوهو چقدر دنبالت گشتیم؟میدونی شب تا صبح  و صبح  تا شب بیدار میموندم تا خبری ازت بیاد؟اخریا حتی به خبر مرگت هم راضی شده بودم فقط میخواستم خبری ازت داشته باشم."
بکهیون:"ببخشید هیونگ...ببخشید...ببخشید سوهو هبونگ...ببخشید لوهان هیونگ...ببخشید...ببخشید...بخشید"
چانیول مضطرب و مشوش تکونی خورد و به ژان اشاره کرد تا سمت بکهیون بره.
خودش کنار لوهان و سوهو رفت و بغلشون کرد.
چانیول:"سوهیونگ...لوهان هیونگ بسه...لطفا..."
سوهو بینیشو بالاکشید:"راست میگه یول،دیگه بسه.در وهله ی اول مهم اینه اون سالم برگشته بقیش...."
لوهان:"زیاد مهمه....بقیش زیاد مهمه ولی الان...وقتش نیست"
سوهو:"راست میگی"
بکهیون دست ژانو پس زد و یقه سهونو گرفت و درمونده نگاهش کرد.
بکهیون:"پسر بورا کجاست سهون؟سهون ،ارباب، هرخری که الان هستی،خواهر زاده ی من کجاست؟"
سهون دستهای سردشو روی دستهای گرم بکهیون گذاشت و شرمنده نگاهشو گرفت.
سهون:"شرمنده ام هیونگ.
دوباره فرار کرد.من یه تیم دیگه هم برای پیدا کردن پسر نونا تشکیل داده بودم...اونا زودتر از افرادت فهمیدن و وقتی ما رفتیم اون لعنتی فرار کرده بود."
گفت فرار کرد و نگفت و از ردیف شدن بخیه روی بازوش.
بکهیون:"سهون..."
سهون:"پیداش میکنم هیونگ
شده باشه وجب به وجب کره رو بگردم پیداش میکنم.
قول میدم هیونگ"
بکهیون اروم شد و با کمک سهون نشست.
مرکز نگاه بودن چیزی بود که همیشه اذیتش میکرد و حالا دقیقا توی همچین موقعیتی قرار داشت.
سهون:"هیونگ؟کای کی میاد؟"
بکهیون سرشو تکون داد:"فعلا که کیونگسو آب شده رفته توی زمین...."
سهون تکون محکمی خورد:"کیونگسو چیشده؟"
بکهیون مشکوک نگاهش کرد:"از جا کیونگ رو میشناسی که انقدر نگرانش شدی؟"
سهون بی توجه به سوالی که مخاطبش بود،
تلفن همراهش رو از دست ژان چنگ زد و شماره ای رو گرفت.
سهون:"دو کیونگسو رو پیدا کن و بیارش"
قطع کرد و شماره ی دیگه ای گرفت و درهمین حال ژان رو مخاطب حرفش قرار داد.
سهون:"ژان،
برو امبر مینهو و تمین رو بیار اینجا"
سهون:"کیم کای،
بیا به ادرسی که بهت میدم و حتی به سرت نزنه یک دقیقه وقتم رو تلف ‌کنی.
باهم کیونگسو رو پیدا میکنیم"
با شندین جواب مورد نظرش،
منتظر مسیری رو برای رفت و امد از سر استرسش در نظر گرفت.







In My Soul(در ازای روحم)Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang