part19

83 20 49
                                    

صدای زنگ،مثل کشیدن ناخن رو دیوار مغزش بود.
بکهیون:"کیم جونگ کااااااااااااااایییییییییییی یا اون گوشی لعنتیتو خفه میکنه یا همون گوشی رو فرو میکنم داخلت."
کمتر نیم ثانیه،صدا خفه شد.
چشمهای چسب خورده اش رو به زور ازهم باز کرد.
انقدر دیشب اون دو نفر اذیتش کرده بودن که نای تکون دادن تنش رو نداشت!
بزور روی تخت بزرگتر از دونفره نشست و نگاهشو به دست کبودش داد.
بکهیون:"اخ خدا بگم چیکارتون نکنه،خوبه جفتتون میدونین من زود کبود میشم و انقدر فشارم میدین."
"پوووووووووووف"کلافه ای کشید و تن خسته و رنجورش رو سمت روشویی کشوند.

حوله رو کناری انداخت و بعد مرتب کردن موهاش با دست،در اتاق رو باز کرد.
کیونگ:"کای کااای کااااااایییی اونو نریزززززز"
صدای جلز و ولز بالا گرفت و دود طوسی رنگ از آشپزخونه خارج شد
جونگین:"باید زودتر میگفتیییییییییی"
کیونگ:"کای مواظب باش کای کای مواظب باااااااااش"
صدای بلندی که گوشش رسید،باعث شد لبخند عمیقش رو کوچیکتر کنه و سمت آشپز خونه بره.
نگاهش به ظرف چینی شکسته مورد علاقه کیونگسو افتاد.قطعا جونگین احمقی بیش نبود!
گاز روغنی،غذای سوخته و شناور توی ظرف پر از روغن،زمین و کابینت های پر از روغن و چسبناک.
بکهیون:"بیس غذای امروز روغن بود!؟"
جونگین:"عه هیونگ؟"
نگاه جفتشون خیره به کیونگسویی بود که نگاهشو هنوز از ظرف نگرفته بود.
بکهیون:"جونگ برو بیرون"
نگاهش بین کیونگسو و هیونگش چرخید
جونگین:"هیونگ"
بکهیون:"الان نمیتونی کاری کنی که اشتباهت رو جبران کنه،فقط برو بیرون"
بدون گرفتن نگاه خیره اش از کیونگسو گفت.زانو زد تا تکه های ظرف رو جمع کنه.
بکهیون:"برو بیرون جونگین"
نگاه مرددی به هیونگ و همسرش انداخت و عقب گرد کرد.
جونگین:"متاسفم کیونگسو"
بیتوجه به حرف جونگین،تکه ای که دست کیونگ رو در اثر فشار زیاده وارده بهش زخم کرده بود بیرون کشید.
بکهیون:"کیونگ؟"
نگاه شیشه ای شده اش روی صورت هیونگش نشست
کیونگ:"هیونگ اون رو من با اولین حقوقم گرفته بودم.اولین حقوق،اولین دستمزد؛اون نتیجه زحمات یکماه کارگری من تو شونزده سالگی بود هیونگ"
پلکهای سنگینش رو بهم فشرد.پارچه ای که نمیدونست از کجا برداشته رو دور دست کیونگسوپیچید تا از سوزشش کم کنه.هرچند که کیونگ متوجه زخم دستش نبود.
کیونگ رو بلند کرد.دستاشو دور کمر باریکش حلقه کرد و اون رو،روی سنگ اپن نشوند.
کاپ مورد علاقه کیونگ رو برداشت و هات چاکلت مورد علاقه اش رو توش حل گرفت.
لیوان رو بین دستهای سردش گذاشت و بوسه ای به موهای کوتاهش زد.
آستینهاشو بالا زد و با پوشیدن دستکش،اول ظرفهارو جمع کرد و شست،بعد تمام چربی رو از روی اپن تمیز کرد و سرامیک رو طی کشید.
با تموم شدن کارهاش،دستکش صورتی رنگ رو آویزون کرد و نفس عمیقی کشید.
دوساعت در حال تمیز کردن گند کاری کیم جونگین بود!
کیونگ:"هیونی هیونگ؟"
هرموقع که لحن مظلومش رو میشنید،توی دلش کل خاندان کیم رو به فحش میکشید.
بکهیون:"جانم؟"
نگاهش تا مشکی های هیونی هیونگش بالا اومد‌.
کیونگ:"هیونگ بریم بیرون؟"
چشماش درشت شد.
واقعا کیونگ پیشنهاد بیرون رفتن داده بود؟
حتی یادش نمیومد آخرین باری که این حرف رو از کیونگ شنید کی بود!
با اخم کمرنگی برای بار دوم در طول روز،جونگین و خانواده اش رو به فحش کشید.
کیونگ:"دلم هوای ازاد میخواد انگار دارم خفه میشم"
زمزمه آروم ضمیمه جمله اش و تن مچاله شده کیونگ،قلبش رو لرزوند.
بکهیون:"آره میریم ولی"
لحن مرموزش،سرکیونگ رو بالا کشوند.
بکهیون:"به شرط اینکه بعدش بریم شهربازی"
لبخند نرم نرمک روی صورتش نشست حاله سیاه رنگ ازش دور شد.
کیونگ:"سه تایی؟"
بکهیون:"سه تایی"

In My Soul(در ازای روحم)Donde viven las historias. Descúbrelo ahora