part29

84 22 10
                                    

شروع فاز دوم

چانیول:"بک..هیو..نا"

اروم صداش کرد و لحظه ای دلش برای اون حجم از مظلویتش،خالی شد.
چرا اون پسر انقدر مظلوم بود؟

نگاه براق بکهیون که سمتش برگشت،باعث شد قدمی از درد نگاهش به عقب برداره.

بیخیال قلب بی‌قرار توی سینه اش شد و نگاهش رو به آسمون بدون ماه داد.
بکهیون:"دلم گرفته..."

بکهیون:"دلم یه آغوش گرم میخواد...مثل بغل کردنای مامانم...مثل وقتی که...."
تک خندی زد و تری چشماش رو نادیده گرفت.
بکهیون:"بیخیالش،
ببخشید یکدفعه واسم خودم خواستم درد و دل کنم."

چانیول قدمی جلو برداشت:"نه..نه راحت باش،
حرف بزن،
میخوام بشنوم."

نگاهش به قدم جلو اومده‌ی چانیول میخ شد.
بکهیون:"چرا حالا؟
چرا حالا این قدم رو برداشتی؟چرا حالا که یه نامزد و دختر خونده داری؟چرا حالا که دارم ازت دل میبرم؟"
اینبار،مردمکهای لرزون چانیول،قفل مردمکهای اروم بکهیون شد.
چانیول:"دیره؟"

بکهیون لبخند زد،
لبخندی که تلخ نبود،
گریه نداشت،
لبخندش از قلبش میومد،
قلب عاشقش،
قلبی که سالها بود عاشقی میکرد براش،
بکهیون:"جمله‌ی"هیچوقت دیر نیست"واسه فیلماست.برای من و تو دیره....دیره مرد بیرحم قلب من"

اینبار،چشمهای چانیول پرشد و بکهیون آروم موند،
با لبخند نرم روی لبش.
چانیول پلکی زد و اشکش ریخت:"میخوامت.."
عقب گرد کرد و پشت به مرد قدبلند گریون ایستاد،
بکهیون:"اما من دیگه نمیتونم"

چانیول قدم دیگه ای جلو رفت و بغض تو گلوش بزرگتر شد:"دوست دارم."
بکهیون برنگشت،اما پرشدن چشمهاش رو حس کرد و همین،لبخند بزرگتری روی لبهاش نشوند.
بکهیون:"بینهایت ثانیه منتظر شنیدن این جمله بودم..."
چانیول قدم دیگه‌ای جلو رفت:"دوستت دارم."
بکهیون لبخند دیگه ای زد و سمتش برگشت،
چشمهای پر و لبخند عریضش،تضاد دردناکی روی صورتش به وجود اورده بودن.
بکهیون:"اما من عاشقت بودم"

چانیول ملتمس قدم دیگه ای جلو رفت و یک قدمیش ایستاد.
چانیول:"بکهیون...تو نمیتونی دوستم نداشته باشی...نه حالا که منم دوستت دارم"
لبخند عریضش،جاش رو با لبخند کوچکی عوض کرد و چشمهاش دوباره پر شد،قدم باقی مونده رو خودش برداشت و سینه به سینه چانیول ایستاد.
سرش رو بالا گرفت،تا راحتتر چشمهاش رو ببینه.
بکهیون:"هنوزم بیرحمی،
هنوزم تویی نه من.
یادت نره اونی که پونزده سال عاشقی کرد و هربار خودش،
شخصیتش،
غرورش،
قلبش،
بیشتر از قبل خورد شد منم؛نه تو."

بکهیون عقب کشید و نگاه آروم و کم نورشو،به مردمکهای ملتمس چانیول دوخت.
بکهیون:"الآن تونستی قبولش کنی نه؟
الآن دیگه با خانواده ات سر گرایشت مشکل نداری؟"
خنده ای کرد و قطره‌ی اشکش،با موفقیت تمام، قلب خودش و چانیول رو آتیش زد.

In My Soul(در ازای روحم)Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang