part18

89 25 48
                                    

ابروی چپش عصبی بالا پرید
لیتوک:"کریس،داری دیوونم میکنی دیوونه"
در به ضرب باز شد و پدر و پسر جوان رو از جا پروند
لیتوک:"سهون توی این سنت باید بهت ادب یاد بدم؟"
سهون قدمهای بلندی سمت جلو برداشت.
دست برداربزرگترش رو گرفت و پشت خودش کشید.
سهون:"آپا شما نمیدونین"
لیتوک:"چی؟"
سهون:"شما نمیدونین چرا هیونگ داره اینکارا رو میکنه شما متوجه نیستین چی تو قلبش میگذره و چی به سرش اومده.شما شکستن روحش رو نمیبینین.شما درد چشماش رو نمیبینین"
لیتوک دستهای مشت شده اش رو محکم روی میز کوبید:"درسته سهون من نمیدونم چرا کریس اینکارارو میکنه من نمیفهمم چی تو قلبش میگذره و چی به سرش اومده من شکستن روح و درد چشماش رو نمیبینم.من..."
متوجه صدای بلند شده اش نبود.
رگ های گردن و پیشونیش از فشار بیرون زده بود.
لیتوک:"من فقط اینو میفهمم که پسری که من تربیتش کردم که دل کسی عاشقش هست رو نشکنه و بی احترامی نکنه،کاری کرده که خودش و کسی که عاشقشه قلبشون بشکنه.معشوقش تبدیل شده به سیبل حرفای مردم.خودش جلوی چشمام داره از پا در میاد و عملا احساسش رو از دست داده.جگرگوشه ی من تبدیل شد به یه کالبد بی روح که بانیش خودشه"
بیحال روی صندلیش افتاد.
دستهای لرزونش رو به سرش رسوند و فشار داد.
لیتوک:"من اینارو میدونم سهون.اینارو میدونم"
.
.
.
.
.
.
.
.
یونا:"وون"
مرد سمت همسر بیقرارش برگشت و دستهای سردش رو بین دو دستش گرفت
شیوون:"آروم باش یونا آروم باش"
اشک از چشمهای زن جاری شد
یونا:"این زندگی چرا به پسرای من آسون نمیگیره؟از اونور لوهان که دوباره داره همه چیو تو خودش میریزه و یه وقتایی عوض میشه.اینم از سوهو که بچم دو روزه لب به آب و غذا نزده.شیوون مگه اون کریس لعنتی قول نداد که آب تو دل پسرم تکون نخوره؟مگه نگفت که بانی اشک پسرمو به جهنم میرسونه؟"
صدای گریه ها و زجه های زن توی اتاق پخش میشد و جو رو متشنج میکرد

لوهان:"سهون بهتره برگردی خونه دیر وقته نگرانت میشن"
نگاهش کم فروغ بود و صورتش بیرنگ.
پسرکوچیکتر نگاه نگرانی بهش انداخت.
سهون:"لوهان هیونگ من نمیتونم الان تنهاتون بذارم.سوهو هیونگ که دوروزه تو اتاقشه حال خانم شیاهم که خوب نیست رئیس شیا هم که اگه همسرش خواب باشه پشت اتاق سوهوهیونگه و درغیر این صورت پیش همسرش.ازهمه مهمتر هیونگ خودت خودتم دوروزه یه قطره آب نخوردی"
حق کاملا باسهون بود و جواب درستی براش نداشت
لوهان:"حق باتوعه سهون اما خانوادت و مخصوصا کریس بهت احتیاج دارن.من خیالم از بابت سوهو راحته چون مطمئنم کاره بچگانه ای نمیکنه اما از بابت کریس نه پس لطفا برگرد خونه.بزار در جریان شرایط کریس هم باشم"
لبخند بی جونی زد.جدی و منطقی نگاهش کرد.
لوهان:"شاید کریس نیاز به یه تلنگر داشته باشه"
سهون:"تلنگر؟"
لوهان:"با اینکه خواهان این موضوع نیستم،اما احساسم بهم میگه باید در برخورد با کریس محتاط تر باشم و جوانب احتیاط رو رعایت کنم.با شناختی که از پدرت دارم احتمال میدم کریس رو سرزنش کرده باشه و برای فعلا بابا رو از انجام هر کاری که به سوهو و کریس آسیب برسونه دور کردم"
"یه لوهان و یه دنیا درد؟"
توی ذهنش گفت و نتونست به زبون نیاره
سهون:"مگه تو چندنفری هیونگ؟سوهو هیونگ،کریس هیونگ،رئیس شیا و مسلما احوال مادرتون و به علاوه شرکت،چندتا درد و مسئولیت رو قراره به دوش بکشی؟"
لبخند بی حالش رو تمدید کرد و ضربه ای به شونه پسر قدبلند کنارش زد
لوهان:"من کم نمیارم سهون من نمیتونم کم بیارم"
نگاهش از ظرف رامیون نیم خورده اش گرفت و به ظرف باز نشده جلوش داد
سهون:"لااقل یه چیزی بخور جون داشته باشی که بتونی همه ی کارارو انجام بدی"
ضربه ی دیگه ای اینبار روی بازوی پسر نشست
لوهان:"نگران نباش من به گرسنگی عادت دارم"
"چرا به گرسنگی عادت داری هیونگ؟"
توی ذهنش گفت و بیحرف سمت خروجی رفت.
با بسته شدن در،تنش روی مبل شل شد و نگاهش خیره به رامیون خمیر شده موند.
سوهو چندساعت بود که غذا نخورده بود؟
قدمهای سستش رو سمت آشپزخونه کشید.
کدوحلوایی رو داخل دستگاه گذاشت تا بخار پز بشه.
برنج رو شست و گذاشت کمی داخل آب بمونه.
با گذشت مدت زمان نچندان کمی فرنی کدو حلواییش اماده شد.
غذای مناسب با معده ی سوهو بعد دوروز غذا نخوردن.
فرنی رو روی میز گذاشت.
بدون دونستن دو جفت نگاه خیره بهش،کارد بزرگی رو به همراه کلم قرمز رنگ برداشت.
لرزش از سر گرسنگی دستش رو نادیده گرفت و کلم رو برش زد.

In My Soul(در ازای روحم)Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang