part33

66 24 24
                                    

گوشی رو بین انگشت‌هاش گرفت و دلتنگ به اون چهره حدود چهارسال سن زل زد.

لوهان:"دلم تنگته توله خرس"
دخترک توی عکس لباس خرسی به تن  داشت و با خوشحالی،دندون‌هاش رو توی گوش بادیگاردش که تنها کسش میشد فرو کرده بود.

لوهان:"تکیونا میدونم برای اینکه پدر مجرد بشی زیادی جوون بودی ولی خوب از پسش براومدی."
لبش رو به صفحه لمسی نزدیک کرد و صورت کوچیک دخترکش رو بوسید.
لوهان:"جینایا خوب بزرگ شو"

پیام جدیدی روی صفحه نقش بست.

"رئیس با جینا حرف نمیزنین؟درسته که هنوز چهارسال کامل نداره ولی هوشش کاملا به پدر مادرش رفته و این شش ماهی که شمارو ندیده خونِ منو تو شیشه کرده.شما هر دو-سه ماه بهمون سرمی‌زدید و این شش ماه خیلی برای جینا گرون تموم شده.شماحتی تماسی هم باجینا نداشتید."
باید با دخترکش حرف می‌زد؟

دستش روی آیکون تماس لغزید.
سی ثانیه نگذشته بود که تماس جواب داده شد.
جینا:"ددییییییی"

از شنیدن صدای دخترک خنده‌ای کرد.
تکیون:"فسقل صدبار بهت گفتم گوشی منو بی اجازه برندار و تماس های منو جواب نده اصلا...چرا به من میگی آپا و به رئیس میگی ددی؟"

صدای غرغرهای تکیون خنده‌اش رو بیشتر کرد.
لوهان:"جینا کم‌تر پدرتو حرص بده"
جینا:"یا ددی بعد شیش ماه زنگ زدی که بگی کمتر آپارو حرص بدم؟نخواستم اصلا"

تق

تماس قطع شد.

نگاه ناباورش با لبخند گشادش در تضاد بود.
لوهان:"این بچه..واقعا گوشی رو روی من قطع کرد؟"

نگاهش به ساعت افتاد وقت خونه رفتن بود.
نمی‌دونست از کِی ولی خیلی وقت خونه براش شده‌بود پنت هاوس سهون.

می‌دونست دخترک حالا حالاها جوابش رو نمیده پس بیخیال تماس دوباره شد.
کش و قوسی به تنش داد تا خستگیش رو در کنه.
نفس عمیقش رو بیرون داد و با ضرب خودش رو به پشتی صندلی کوبید.
نگاه خسته‌اش تمام اتاق رو چرخید و سرآخر روی میز،متوقف شد.

خب،تعداد زیادی طرح نیمه نصفه داشت که حدااقل باید دوتاش رو تا آخر شب تحویل می‌داد که یعنی باید دیرتر به خونه برمیگشت.

دستی به چشم‌های داغ کرده‌اش کشید و لیوان جوشونده‌ای رو که حتی یادش نبود کِی منشی داخل اورده رو برداشت.

بوی تند دمنوش براش آشنا نبود ولی می‌دونست که ارامش‌بخشه.

منشیش هربار که دمنوش،ارام بخشی یاد میگرفت براش درست می‌کرد.
و البته که بزرگ‌ترین دلیل منشی زخم معده رئیسش بود؛تا بتونه تعداد قهوه‌های رئیسش رو دست‌کم داخل شرکت کم کنه.

جرعه‌ای از دمنوش نوشید و کناری گذاشتش تا طرحش رو کامل کنه.
اتود رو به دست گرفت و شروع به طرح زدن کرد.
.
.
.
.
.
.
چانیول:"بکهیون؟"
بکهیون فقط تلاش کرد با نفس عمیقی خودش رو کنترل کنه.
بکهیون:"چانیول قسم میخورم هیچوقت اندازه این پنج روزی که از دستت کلافه شدم،کلافه نشده بودم.
بس کن دیگه.از وقتی ییشینگ هیونگ اومده شدی سایه‌ی من.حتی توی حمومم ارامش ندارم هرلحظه منتظرم درو بازکنی بیای تو."

In My Soul(در ازای روحم)Where stories live. Discover now