part26

88 20 14
                                    

در شیشه ای تراس رو باز کرد.سمت سهون و کای پاتند کرد و باگذاشتن دستاش روی سینه سهون و هل دادنش،بینشون قرار گرفت.
بکهیون:"آروم باش سهون...لطفا"
سهون چنگی به موهاش زد و با فشردن دندونهاش بهم تلاش کرد صداشو خفه کنه.
سهون:"هیونگ بزور دارم جلوی خودمو میگیرم کار دست خودم و خودش ندم.ولی نمیشه این ادم نفهم ترین و بیشعور ترین ادمیه که توزندگیم دیدم.هیونگ لبخند عادی رو از لب کیونگسو گرفت و هنوز براش بپا میذاره....چجوری میخوای اروم باشم؟؟"
جمله ی اخرشو فریاد زد و بکهیون تو خودش جمع شد.
جونگین دستاشو دور بکهیون حلقه کرد و با چسبوندن یک گوشش به قلبش،گوش دیگه اش رو با دست گرفت و اروم نوازشش کرد.
ملتمس به سهون خیره شد.
کای:"هون...لطفا....داد نزن"
با سر به بکهیون اشاره کرد.
سهون پشیمون و شرمزده قدمی به بکهیون نزدیک شد که با بیشتر جمع شدنش،تمام حس های بد وجودش رو پر کرد.
قدم دیگه ای جلو رفت و بوسه ای روی موهاش زد.
سهون:"متاسفم هیونگ"
شونه به شونه جونگین ایستاد و به تیره روشنایی شب خیره شد‌.
سهون،دم عمیقی گرفت:"متاسفم سرت داد زدم ولی حقت بود.
متاسفم زودتر بهت نگفتم.متاسفم که موقعی که باید،تورو تنها گذاشتم و تمین رو توی زندگیم بُلد کردم....متاسفم که گذاشتم توی تنهاییات بیشتر توی باتلاق شکاکیتت فرو بری و با تجربه ای که بد توی ذهنت ثبت شده بود زندگی رو به کام خودت و کیونگ زهرکنی."
جونگین با شونه اش ضربه ای به شونه‌ی سهون زد:"ولی من ممنونتم.ممنونت که سرم داد زدی...که زودتر بهم نگفتی...که تنهام گذاشتی و من با کیونگ آشنا شدم....که تنهام گذاشتی کیونگ و هیونگ شدن همه‌ی دار و ندار من"
صدای گرفته‌ی بکهیون توی گوش دوتاشون پیچید:"حس میکنم بعد مدتها دارم از اولین و معروفترین کاپل مدرسه مومنت میبینم"
خنده‌‌های جونگین با اعتراض تواَم با خنده‌ی سهون یکی شد‌.



جونگین نگاهی به چهره‌ی پر از ارامش کیونگسو انداخت و قلبش با غم و شادی آمیخته شد.
سهون درِ اتاقی که،تمین امبر و مینهو دَرِش حضور داشتند رو بست و وارد پذیرایی شد.
تنها قهوه‌ی روی میز که متعلق به خودش بود رو برداشت و کنار کریس نشست.
نگاهش به سر بکهیون روی بازوی جونگین افتاد.
سهون:"جونگ،هیونگ برین بخوابین چرا دارین خودتونو اذیت میکنین؟"
جونگین تکونی به شونه‌اش داد تا بکهیون هشیار بشه و بتونه جواب بده.
بکهیون:"عاااممم...من و کیونگ توی یه اتاق میخوابیم...جونگ..ین..حق نداره..با ..ما...با.....ش..ه"
خوابش برد و دست جونگین که دور شونه اش رفت بیشتر خودش رو توی آغوشش مچاله کرد.
جونگین با لبخند کمرنگی به کیونگ و بکهیون خیره شد و سراخر قبول کرد.
جونگین:"خیلی خب منم با سهون توی یه اتاق میخوابم"
چشمهای بکهیون باز شد و قهوه توی گلوی سهون پرید.
کریس ضربه ای به کمرش کوبید تا نفسش جا بیاد.
سهون:"فکرشم نکن کیم جونگین...فکرشم نکننننن"
تلاش کردن خنده اشون رو نگهدارن...البته تلاش بی ثمری بود.
سوهو و لوهان نگاه گیجی بهم انداختن.
بکهیون با دیدن نگاه گیجشون،چهار زانو کنار جونگین نشست و با هیجان تعریف کرد:"هیونگ توی مدرسه سهون و جونگین اولین و معروفترین و پرطرفدار ترین کاپل مدرسه بودن."
چانیول هیجانزده بالاخره دل از دیوار کنده سمت دیگه‌ی جونگین نشست.
چانیول:"هیونگ باورت نمیشه چه عکسا و نوشته هایی از این دوتا بود که و بخاطر همین موضوع چندبار اخراج شدن و هرچقدر سهون میگفت الکیه کسی باور نمیکرد.جونگین هم عوضییییی هربار یه کاری میکرد که تبدیل به مومنت شه"
سهون صورتشو با دستاش پوشوند ولی سرخی گوشهاش رو نتونست پنهون کنه.
کریس:"حتی الانم کنار جونگ ارومه و زود خجالت میکشه"
سهون ازجاش جهید و با برداشتن دستهاش از روی صورتش،گونهای صورتی شده اش مشخص شدن.
سهون:"بخدا کسی کلمه ای از این حرفا بشنوه آتیشتون میزنم لعنتیاااا من اربابمممم"
انتهای حرفش،
تکونی به خودش داد و چندبار پاشو زمین کوبید.
سهون:"پاشین برین بخوابین اصلا"
با خنده راه رفته‌ی سهون رو نگاه کردن.
بکهیون بلند شد و با گذاشتن دستهاش زیر گردن و رون کیونگسو،بلندش کرد و سمت اولین اتاق خالی رفت.
کریس به جونگین نگاه کرد:"جدی میری پیش سهون بخوابی؟"
جونگین:"نه...شوخی کرده بودم"
کریس:"خیلی خب"
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
با مطمئن شدن از خواب بودن بقیه،سمت اتاق کارش رفت.
سطحی از دیوار رو لمس کرد و با بازکردن در مخفی،و طی کردن مقداری راه،وارد واحد پایینی شد.واحد پایینی رو هم خود سهون خریده بود و کسی غیراز خودش خبرنداشت.
وارد آسانسور شد و با رسیدن به پارکینگ،سوار ماشین مشکی رنگش شده و با عوض کردن لباسهاش با لباس های سرتاسر مشکی و برداشتن اسلحه،ماشین رو روشن کرد وسمت مکان مورد نظر به راه افتاد.

In My Soul(در ازای روحم)Où les histoires vivent. Découvrez maintenant