مین یونگی
28 ساله
پسر دوم خانواده مین
مدیر فروش شرکت
پارک جیمین
24 ساله
پدرش و از دست داده و یه پدرخونده داره
عکاسکیم نامجون
30 ساله
معاون و دوست یونگیکیم سوکجین
28 ساله
برنامه نویس_________________________________________________________________
هوا سرد و برفی بود جلوی ماشین خرابش وایساده بود و داشت باهاش ور میرفتم تا ببینه مشکل از کجاس که برف شروع به باریدن کرد و موهای لختش و خیس کرد ، وقتی برف شدید تر شد مجبور شد وارد ماشین بشه و صبر کنه تا برف کمتر بشه
داشت با آهنگی که گذاشته بود سر تکون میداد که چیزی دید
پسری با موهای تیره از تو کوچه ای بیرون اومد
زانو هاش زخمی بود و لباس هاش پارهصورتش نشون میداد که کتک خورده
یونگی با دیدن قیافه معصوم پسر سریع در ماشینش و باز کرد
شاید دزد بود
شاید قاتل
اما یونگی فقط میخواست بهش کمک کنه
پسر سریع وارد ماشینش شد و کف ماشین چمباتمه زد جوری که دیده نشهیونگی خواست دلیل رفتارش و بپرسه که دید چند نفر با چاقو و اسلحه از تو کوچه خارج شدن
پس اونا دنبال این پسر کرده بودنچند تا مرد کمی به دور و بر نگاه کردن و به دو گروه تقسیم شدن تا کل خیابون و بگردن
وقتی دور شدن یونگی گفت: رفتن اما بیرون نیا نمیدونم ممکنه دوباره سر و کله شون پیدا بشه یا نه
پسر بزاقش و با ترس قورت داد و گفت: ممنون که گذاشتی تو ماشینت بمونم ، اگه اون لحظه ....
یونگی حرفش و قطع کرد و گفت: کار بزرگی نکردم ، فقط ما الان یه مشکل داریم اونم خراب بودن ماشین منه تا اومدن تعمیرکار و ماشین هم طول میکشه .... راستی اسمت چیه؟
پسر نگاهی به یونگی کرد و گفت: جیمین
یونگی سر تکون داد و گفت: یه بار دیگه استارت میزنم اگه روشن شد که شد اگه نه ....
با شنیدن صدای روشن شدن ماشین ناباورانه به جیمین نگاه کرد و گفت: باورم نمیشه روشن شد ...... تا قبل از اینکه تو بیای هر کاریش کردم روشن نمیشد ، انگار منتظر بود تو سوار شی تا راه بیوفتی
جیمین خنده آرومی کرد و گفت: خوشحالم که ماشینت درست شد ولی فکر نکنم به من ربطی داشته باشه
یونگی لبخندی زد و گفت: اما من مطمئنم به تو ربط داره
ماشین و روشن کرد و حرکت کرد
یونگی درست میگفت
اون باید اونجا میموند تا اون پسر رو نجات بده
اون باید اون شب اونجا می بود وگرنه جیمین کشته میشد
بی دلیل
بی منطق
و قطعا یونگی بعدا احساس تاسف میکرد________________________________________________________________
خب من برگشتم با کاپل مورد علاقم
خیلی فکر کردم که چه ژانری بنویسم که تکراری نباشه و نرینم توش
به فکر یه عاشقانه قشنگ رسیدم
جایی که یونگی قهرمان قصه جیمین میشه و جیمین تا آخر بهش اعتماد میکنه
خب
امیدوارم ازم حمایت مثل همیشه
خیلی جاها بوده به اون اندازه ای که باید نتونستم از توجه و مهربونی هاتون قدردانی کنم
اما بازم دوست دارم بگم
ممنون که وقت میذارید و میخونید
نوشته های کن هیچ هدفی به جز پرت کردن حواس شما از مشکلاتتون و خوشحال کردنتون ندارهبریم سراغ شرایط
⬛ باید بگم داستان به هیچ عنوان نصفه ول نمیشه و قطعا تمومش میکنم خیالتون راحت
⬛ شرط ووت و کامنت نداریم و هر وقت بتونم براتون مینویسم
⬛ داستان هپی انده. سر آخر یونمین و نامجین بهم میرسن
⬛ انتقاد نظر حرف هر چی باشه هم تو کامنت ها میتونید بگید هم پرایوت مسیج
⬛ راجب اسمات هم که باید بگم من اسماتیل و هر جا بشه اسمات میدارم هشداری هم نیست پس ، اگه باهاش مشکل دارید لطفاً نخونیدتا دیداری دیگر بدرود
YOU ARE READING
yoonmin My Hero [ Completed ]
Fanfictionقهرمان من🍸 زوج اصلی: یونمین زوج فرعی: نامجین ژانر: عاشقانه _ امپرگ _ اسمات _ گی _ درام اون قهرمان زندگی جیمین بود اون مرد شونه تمام گریه های پسر کوچکتر بود آغوش تمام ناراحتی هاش و دیواری مقابل نگرانی هاش