یک هفته بعد
جیمین تو خونه راه میرفت و مدام شماره پدرش و میگرفت اما خبری ازش نبود
یونگی که تازه دو روز بود از بیمارستان مرخص شده بود و روی مبل نشسته بود گفت: حتما سرش شلوغهجیمین با بیتابی دوباره شماره پدرش و گرفت و گفت: امکان ندارد این همه مدت جواب من و نده حتما به مشکلی پیش اومده
نگرانیش هی داشت عمیق تر میشد و نمیتونست حسش پ کنترا کنه
به گریه نزدیک تر میشد و یونگی به هیچ عنوان این و نمیخواستاز جاش بلند شد و دستاش و دور دسر حلقه کرد یا صدایی آرومی گفت: نگران نباش عزیزم مطمئنم چیزیش نشده حالا هم نیاز نیست گریه کنی
جیمین تو بغلش چرخید و همون جوری که دستاش رو شونه های مرد بود گفت: نمیتونم نمیتونم ، دلیلی نداره جوابم و نده ، آخه چرا؟
یونگی پیشونیش و بوسید و گفت: چند دقیقه دیگه خودم بهش زنگ میزنم بیا یه چیزی بخوریم
پسر و به آشپزخونه برد و خوراکی هایی که تو خونه قایم کرده بود و در آورد
با اینکه تازه غذا خورده بودن اما این خوراکی ها میتونستن به آروم شدن جیمین کمک کنن
همون جوری که فکرش پیش پدرش بود تیکه کیکی کند و خورد
یونگی کنارش نشست و گفت: خب جیمینا ، بعد این قضایا باید برگردی مدرسه نه؟
جیمین سر تکون داد و گفت: همین الان هم مدت طولانی ای میشه که درسام و نخوندم ، باید همه رو از اول شروع کنم
یونگی لبخندی زد و گفت: نظرت چیه وقتی خواستی شروع کنی با هم درس بخونیم ؟
جیمین نگاهش کرد و گفت: درست خوب بود دوران مدرسه؟
یونگی موهای جیمین و نوازش کرد و گفت: آره خیلی خوب بود ولی هیچوقت با ورزش کنار نیومدم همیشه یه گوشه مینشستم و هر چی هم مربی تهدیدم میکرد حاضر به ورزش نبودم
جیمین خندید و گفت: تنبل بودی پس
یونگی اخم فیکی کرد و گفت: نبودم ، آخه ورزش میکردم برای چی ؟ من خودم اون موقع خیلی لاغر بودم
جیمین با لبخند گفت: فقط برای لاغر شدن نیست که ..... کلا برای سلامتی خوبه
یونگی جواب داد: هیچی به اندازه خواب برای بدن مفید نیست
جیمین بازم به یونگی خندید اینکه اون مرد برای پرت کردن حواسش از ساده ترین چیز ها استفاده میکرد و به هدف خودش میرسید واقعا قابل توجه بود
چند دقیقه گذشته بود و جیمین مدام به پدرش پیام میداد اما جوابی نمیگرفت
یونگی تو حموم بود وقتی که تلفن خونه زنگ خورد
به سمتش رفت و جواب داد: بله؟
YOU ARE READING
yoonmin My Hero [ Completed ]
Fanfictionقهرمان من🍸 زوج اصلی: یونمین زوج فرعی: نامجین ژانر: عاشقانه _ امپرگ _ اسمات _ گی _ درام اون قهرمان زندگی جیمین بود اون مرد شونه تمام گریه های پسر کوچکتر بود آغوش تمام ناراحتی هاش و دیواری مقابل نگرانی هاش