جیمین با احتیاط سوپی که درست کرده بود و توش آب گوشت ریخته بود و با قاشق کوچیک تو دهن پدرش میریخت
یا دستمال دور دهنش و پاک کرد و دوباره بهش غذا داد
دو روز از وقتی که یونسونگ دستگیر شده بود میگذشت و هنوز پدرش بهوش نیومده بود
با اینکه خیلی غمگین و ناراحت بود اما تصمیم گرفته بود به هیچ عنوان ناامید نشه
امروز هم وقتی داجونگ برای سرم پدرش اومده بود گفته بود که حالش خیلی بهتره و دیگه نیازی به سرم نداره اما باید غذا و دارو هاش و تا آخر بخورهجیمین کاسه سوپ و کنار گذاشت و خواست بلند شه که صدای شنید: ج...جی
جیمین فورا به سمت پدرش چرخید و دستش و گرفت: بله بابا من اینجام
مرد به سختی پلک هاش و باز کرد و گفت: تو .... سالمی؟
جیمین که فهمیده چقدر گلوی مرد خشکه یکم آب بهش داد و گفت: آره بابا نگران نباش ، دیگه نیاز نیست نگران چیزی باشی
همه چیز و برای جهیون تعریف کرد و حتی گفت که یونگی دیگه قصد نداره تو اون شرکت کار کنه و جای دیگه ای رفته
جهیون که حالا هوشیار تر بود گفت: واقعا اون پسر ....
جیمین سر تکون داد و گفت: اون هیچوقت نخواست جلوی شما رو بگیره اما برادرش واقعا از این قضیه مستثنی بود اون نمیدونست که اینجوری ازش استفاده شدهجهیون چشماش و برای ثانیه ای بست و گفت: امیدوارم بعد از اینم ازم نخوای و نخواد که این قضیه رو نصفه کاره ول کنم
جیمین با لبخند موهای نیمه سفیدش و نوازش کرد و گفت: نمیخوایم بابا ، تو باید کار نیمه تموم و تموم کنی
جهیون تلاش کرد بشینه
نگاهی به اتاق کوچیک کرد و گفت: انتظار یه قصر داشتم
جیمین خندید و گفت: این خونه خود یونگیه ولی من شنیدم خونه خانوادگی چا خیلی بزرگه_ در اصل یه عمارته
جیمین به سمت صدا چرخید و دید یونگی بی صدا وارد شده و در حال پوشیدن دمپایی رو فرشیه
جلو اومد و بعد بوسیدن پیشونی جیمین به جهیون ادای احترام کرد: سلام آقای پارک من مین یونگی ام پارتنر پسرتون
جهیون سر تکون داد و گفت: خوشبختم
جیمین با ذوق پرسید: رفتی بیرون چی شد؟
یونگی کتش و در آورد و گفت: شرکت چا تعطیل شده و سهام داره با سرعت موشک سقوط میکنهجهیون که گوشش پیش یونگی بود گفت: عموت چی؟
یونگی به مرد نگاه کرد و گفت: براش حبس ابد بریدن
جهیون نفسش و بیرون داد و گفت: امیدوارم از اون تو درنیاد
جیمین لبخندی زد و گفت: خودت و نگران نکن بابا .... میخوای یه چیزی بخوری یا دوش بگیری
یونگی فورا گفت: اینجوری نمیشه شنید براش بد باشه ، به دکترش زنگ بزن و ازش بپرس
جیمین لباش و جلو داد و گفت: شمارش و ندارم
ESTÁS LEYENDO
yoonmin My Hero [ Completed ]
Fanficقهرمان من🍸 زوج اصلی: یونمین زوج فرعی: نامجین ژانر: عاشقانه _ امپرگ _ اسمات _ گی _ درام اون قهرمان زندگی جیمین بود اون مرد شونه تمام گریه های پسر کوچکتر بود آغوش تمام ناراحتی هاش و دیواری مقابل نگرانی هاش