تو رستوران بزرگ و شلوغی منتظر برادرش بود
هر دقیقه ای که میگذشت بیشتر به مهلتی که جهیون بهش داده بود نزدیک میشد و این وحشت آور بودکلاهش و پایین تر کشید و ماسکش و مرتب کرد
نگاهش مرتب به این طرف و اون طرف میچرخید تا سونگمین و پیدا کنهبا نشستن کسی مقابلش نگاهش و بالا آورد
چشمای سونگمین و از بالای ماسک سیاه رنگش به خوبی شناخت
نگران و ذوقزده بود از اینکه دیدتش ولی چیزی از عصبانیتش کم نمیکرد
رو میز خم شد و با صدای آرومی گفت: فورا باید از کشور خارج شی سونگمینپسر جوون تر ابرو بالا انداخت و گفت: اون وقت چرا هیونگ؟
یونگی فکش و رو هم فشار داد و گفت: چون تو خطری ، بدون اینکه رو حرف من مثل همیشه حرف بزنی ، فقط از اینجا برو و تا وقتی که نگفتم برنگرد
سونگمین به برادرش نزدیک شد و گفت: من تا انتقام پدرم و نگیرم جایی نمیرم
یونگی به یقش چنگ زد و گفت: تو گورت و گم میکنی و از این کشور خراب شده میری وگرنه خودم به زور میفرستمت ...... تا دو ساعت دیگه تو اسکله باش
سونگمین با صدایی بلند تر از قبل گفت: من نمیخوام برم هیونگ
یونگی نتونست تحمل کنه دستاش و مشت کرد و با حرص گفت: میخوای بمیری؟ میخوای جنازه ات و تحویلم بدن؟
سونگمین به وضوح از این حرف ترسید اما بیشتر کنجکاو شد ، با لحن ارومش پرسید: چی شده هیونگ؟
یونگی شمرده کلماتش و تکرار کرد: دو ساعت دیگه تو اسکله باش
بلند شد و رستوران و ترک کرد و بغضی که هر ثانیه به گلوش چنگ مینداخت و قورت میداد
_________________________________________________________
با عجله وارد خونه شد و بدون توجه به جیمین خودش و به کمد لباس ها رسوند
جیمین که رو مبل نشسته بود بلند شد و گفت: چی شده یونگی؟ کجا داری میری؟وارد اتاق شد و دید یونگی داره بین لباس ها دنبال چیزی میگرده
دفترچه حساب و برداشت و جعبه ای که توش چند تا سکه بود و تو ساک انداخت و گفت: تا شب برمیگردم ، نگران نباش
جیمین با بغض نگاهش کرد و گفت: دیگه ... تیکه بهم اعتماد نداری؟
یونگی لبخندی زد و گفت: دارم عزیزم ، فقط نمیخوام درگیرت کنم ، مراقب خودت باش عاشقتم جیمینی
لباش و بوسید و از خونه خارج شد
جیمین به در تکیه داد و چشماش و بست و گذاشت اشکش رو گونش بریزه________________________________________________________
نامجون پشت کامپیوتر و نشسته بود انگشتاش و با سرعت رو کیبورد تکون میداد
جین با لیوان قهوه اش بهش نزدیک شد و گفت: چیکار داری میکنی؟
YOU ARE READING
yoonmin My Hero [ Completed ]
Fanfictionقهرمان من🍸 زوج اصلی: یونمین زوج فرعی: نامجین ژانر: عاشقانه _ امپرگ _ اسمات _ گی _ درام اون قهرمان زندگی جیمین بود اون مرد شونه تمام گریه های پسر کوچکتر بود آغوش تمام ناراحتی هاش و دیواری مقابل نگرانی هاش