part 5

1.5K 288 27
                                    

شرکت تو سکوت بدی فرو رفته بود
دیگه صدای بحث کارمندای بخش بایگانی و خنده های بخش مالی نمیومد
انگار هیچکس جرات حرف زدن نداشت

یونگی هنوز هم حس بدی راجب مرگ آقای چا داشت ، نمی‌تونست گریه های سونگمین و فراموش کنه اونم وقتی میدونست چقدر عاشق پدرش بود

آهی کشید و به گوشیش نگاه کرد تا چک کنه جیمین پیامی داده یا نه
اما پیام‌ کس دیگه ای رو گوشیش بود
چا سونگمین
هیونگ باید ببینمت ، بیرون شرکت جلوی بخشداری  وایسادم

یونگی وسایلش و جمع کرد و به سمت در خروجی رفت که دوباره آقای شین و دید مرد با دیدن یونگی جلو اومد و گفت: امروز زودتر میرید آقای مین؟

یونگی تایید کرد و گفت: بله ، یه فرار مهم دارم آقای چا در جریانن

بدون اینکه اجازه بده مرد بیشتر از این سوال پیچش کنه

وقتی از شرکت خارج شد چند متر دور تر ماشین سونگمین و دید به سمتش رفت و سوار شد

سونگمین برعکس همیشه با پیراهنی نامرتب بدون ساعتی که همیشه می بست پشت فرمون نشسته بود ، وقتی یونگی وارد شد ماشین و به راه انداخت تا وقتی که به اندازه کافی از اون محل دور نشده بودن هیچکس حرفی نزد

سونگمین ماشین و تو یه کوچه خلوت نگاه داشت و گفت: هیونگ ..... تو هم ناراحتی؟

یونگی نگاهش و به مرد جوون تر داد و گفت: آره ناراحتم

سونگمین با چشمای قرمزش بهش نگاه کرد و گفت: یعنی بخشیدیش؟

سونگمین اون لحظه مثل یه پسر بچه خردسال نیاز به تکیه گاه داشت نیاز به کسی تا بهش بفهمونه پشتشه

یونگی رو شونش زد و گفت: بخشیدمش خیالش راحت

اما نتونست بگه حتی با وجود بخشیدن من اون بار گناهانش زیادی سنگینه

سونگمین سرش و به صندلی تکیه داد و گفت: دلم برای بابا تنگ شده

یونگی با صدای آرومی گفت: منم دلم برای بابا تنگ شده

مین یونگی پسر بزرگتر چا سوهو ، کسی که از دوره دبیرستان بخاطر طلاق مادرش و رفتار های بد پدرش ازش جدا شد ، فامیلی مادرش و گرفت و برای همیشه از خانواده چا کنار گذاشته شد

اما سونگمین هیچوقت فراموش نکرد که برادری داره که همیشه می‌تونه حرفاش و بهش بگه و کمکش کنه



___________________________________________________________

جیمین با خاموش کردن تلویزیون بار دیگه کتابش و باز کرد اما حوصله خوندن نداشت
با نگاه کردن فضایی که از پنجره معلوم بود دلش برای بیرون رفتن و بستنی خوردن با ته دونگ تنگ میشد

گوشیش و برداشت و به صفحه چتی که چند روز بود چیزی توش ننوشته بود نگاه کرد

از بیرون رفتن میترسید
ای کاش میشد تهدونگ و دعوت کنه
اما اینجا خونه اون نبود که همچین کاری بکنه

yoonmin My Hero [ Completed ]Where stories live. Discover now