part 8

1.2K 245 14
                                    

چند دقیقه ای گذشته بود و داشتن به خونه نامجین نزدیک میشدن که گوشی جین زنگ خورد ، همون جوری که نگاهش به جلو بود سرعت و کم کرد و گوشی و جواب داد: بله؟
_ همین الان بیاید بیمارستان
جین گوشی و قطع کرد و گفت: لعنت بهت سونگمین

جیمین به سمتش چرخید و گفت: چی شده هیونگ؟

جین اولین دور برگردون و برگشت و گفت: حال یونگی خوب نیست

جیمین فقط تونست چشماش و ببنده و دستاش و مشت کنه تا فریاد نزنه ، چرا اون مرتیکه بهش رحم نکرده بود؟ باید پیشش میموند نباید تنهاش میذاشت

چند دقیقه دیگه رو جین با سرعت روند و زود به بیمارستان رسیدن وقتی وارد حیاطش شدن نامجون و دیدن که داشت که داشت با یه سری دارو برمیگشت ، جین با سرعت دوید و دست مرد و گرفت با استرس گفت: چش شده ؟

نامجون بزاقش و قورت داد و با گرفتن دست جین بین دستاش گفت: زخمش خونریزی کرده ، دوباره بستنش الان هم بیهوشه

جیمین که نزدیکشون بود گفت: میشه دیدش؟

نامجون سر تکون داد و گفت: آره باهام بیا

طبقه ها و پله ها رو با استرس طی کردن
قلبش هر ثانیه تند تر میزد و میترسید با اینکه میدونست الان حال مرد بهتره

نامجون جلوی اتاقی وایساد و گفت: بهم زنگ بزن کاری داشتی ، باید برم دکترش و پیدا کنم

جیمین تایید کرد و وارد اتاق سفید رنگ شد جایی که یونگی تنها فرد تو اتاق بود ، مثل قبل صورتش بی روح نبود

جلو تر رفت و دست مرد و گرفت به تمام اعضای صورتش نگاه کرد پتوش و مرتب کرد و کنارش نشست و با صدای آرومی گفت: هر چند ساعت هم که طول بکشه بیدار شی من پیشت میمونم

خم شد و بوسه سبکی رو دست سفید مرد گذاشت
اعضای زیبای صورتش و نوازش کرد و با لبخند کارش و ادامه داد ، خوب بودن یونگی چیزی بود که باعث میشد به سادگی لبخند بزنه

____________________________________________________________

گوشه اتاق بزرگ تو خودش جمع شده بود کنار تخت دو نفره ای که ملافه های آبی رنگی داشت
سرش و بین دستاش گرفت و برای هزارمین بار خودش و لعنت کرد

دیدن یونگی تو اون شرایط باعث میشد حالش از خودش بهم بخوره

تازه میفهمید چرا قاتلی که برای جیمین فرستاده بود هیچوقت برنگشته بود و هیچوقت جوابی از نتیجه کارش نداده بود ، تو کارش اشتباه کرده بود و گم و گور شده بود

چرا زود تر به نیومدن های مرد شک نکرده بود
سرش و بالا آورد و با چشمایی که کاملا قرمز شده بودن به روبرو نگاه کرد

ناخن هاش و تو دستش فرو میکرد و با حرص دندون رو دندون میسابید اما نتونست بیشتر از این این خشم و درون خودش نگه داره ، تمام وسایلی که کنارش بود و پرت کرد و از جاش بلند شد کتابخونه گوشه اتاق و انداخت و با پا روش کوبید تا کاملا بشکنه

yoonmin My Hero [ Completed ]Onde histórias criam vida. Descubra agora