بعد چند روز بالاخره جیمین آروم شده بود
حداقل اینجوری نشون میداد
برای پرت کردن حواسش گاهی درس میخوند و گاهی کارای متفرقه میکرد اما از ترس عموی یونگی جایی نمیرفتنگاهی به ساعت کرد
داشت بعد از ظهر میشد و یونگی کم کم باید میرسید
بعد رفتن سونگمین اوضاع بهم ریخته بود و یونگی مثل همیشه خودش و موظف دونسته بود تا بره و اوضاع رو درست کنه و البته که نامجون هم تنهاش نداشته بودپرتقالی که پوست کنده بود و چند تیکه کرد و دستی که خوشبو شده بود و بو کشید و لبخند زد
قبل از اینکه خاطرات ذهنش و آشفته کنن خودش و به حموم رسوند و دوش طولانی مدتی گرفت و چند دقیقه تو وان دراز کشید
وقتی از حموم خارج شد صداهایی از آشپزخونه میشنیدممکن بود یونگی باشه
ممکن هم بود نباشه
و جمله دوم بیشتر تو ذهنش رژه میرفت
گلدون شیشه ای که رو میز بود و برداشت و از اتاق خارج شد
کسی تو آشپزخونه نبود اما همچنان صدا میومد
شاید کسی پشت کانتر قایم شده بود
قبل از اینکه بتونه گلدون و پرت کنه مرد بلند شد و قطعا یونگی بود
حتی با اینکه پشتش و به جیمین کرده بودجیمین گلدون و پایین گذاشت و گفت: ترسوندیم
یونگی که تازه متوجهش شده بود به سمتش چرخید و گفت: عه اینجایی .... چرا؟ چیشده؟
جیمین خودش و رو مبل انداخت و گفت: میخواستم با گلدون بزنم تو سرت ، میپرسی چی شده؟
یونگی خندید و گفت: جدا؟ فکر کردی دزده یا خصومت شخصی پیدا کردی ؟
جیمین به شوخی بی مزه یونگی اخم کرد و گفت: از ترس اینکه عموت بیاد بدبختمون کنه خواب و خوراک ندارم ، الان هم رفتم حموم که حالم بهتر شه که اینجوری شد
یونگی به کانتر تکیه داد و با لبخند گفت: تا وقتی من هستم هیچکس به تو آسیب نمیزنه
جیمین با ناراحتی گفت: آره ، تو هم فقط بلدی خودت و بندازی تو دردسر ..... هر چی میشه هر بلایی که میخواد سر هر می بیاد خودت و میندازی جلو زخمی میشی چاقو میخوری راهی بیمارستان میشی ...... فکر کردی کارت خیلی درسته؟
یونگی در حالی که به چشمای پسر خیره بود گفت: برام مهم نیست درسته یا نه ، برام مهمه کسایی که دوسشون دارم آسیب نبینن
جیمین با حرص گلدون و پرت کرد و گفت: برای من مهمه که تو سالم باشی
یونگی نفس عمیقی کشید و گفت: بعد غذا راجبش حرف میزنیم
قبل از اینکه بتونه جارو بیاره و خرده های گلدون و جمع کنه در با شدت کوبیده شد
برای ثانیه ای بهم نگاه کردن و یونگی به سمت در رفت
تنها کسی که تو اون ثانیه انتظارش و داشت نامجون بود که دوباره داره بخاطر یه خبر جدید اینجوری در و میشکونه اما کسی که پشت در بود نامجون نبود
![](https://img.wattpad.com/cover/304261867-288-k17595.jpg)
ESTÁS LEYENDO
yoonmin My Hero [ Completed ]
Fanficقهرمان من🍸 زوج اصلی: یونمین زوج فرعی: نامجین ژانر: عاشقانه _ امپرگ _ اسمات _ گی _ درام اون قهرمان زندگی جیمین بود اون مرد شونه تمام گریه های پسر کوچکتر بود آغوش تمام ناراحتی هاش و دیواری مقابل نگرانی هاش