موهاش و خشک کرد و منتظر اومدن یونگی موند
دل تو دلش نبود که مرد و ببینه با شنیدن صدای در از اتاق بیرون دوید و اول چهره ناراحت مرد و دید ، وقتی نگاه یونگی به جیمین افتاد لبخند بزرگی زد و دستاش و باز کردجیمین بیخیال همه چی مرد و به سبکی بغل کرد و گفت: دلم برات تنگ شده بود
یونگی بوسه ای رو گردنش گذاشت و گفت: منم عزیزم
نامجون تنهاشون گذاشت و به سمت اتاق مشترکش با جین رفت
بعد چند ثانیه از هم جدا شدن
جیمین گونش و نوازش کرد و گفت: انگار چند ماه ازت دور بودمیونگی دستش و به لباش نزدیک کرد و بوسید بعد گفت: دیگه پیشتم
جیمین کمکش کرد تا بشینه بعد رفت تا چیزی براش بیاره که بخوره
وقتی ازش دور میشد میتونست ببینه که لبخندش محو میشه ، پس یونگی در اصل ناراحت بود اما بخاطر جیمین به روی خودش نمیآوردجیمین با یه تیکه کیک و آبمیوه کنارش نشست و گفت: چی شده یونگیا ؟
یونگی سر تکون داد و گفت: هیچی
جیمین دستش و گرفت و گفت: بهم بگو قول میدم عین یه پسر بالغ به حرفات گوش کنم و شلوغش نکنم
یونگی خنده آرومی کرد و گفت: تو همین الان هم یه پسر بالغی
جیمین نگاهش و مظلوم کرد و گفت: لطفا بهم بگو ، میخوام بدونم چی ناراحتت کرده
یونگی تمام اتفاقاتی که تو عمارت عموش افتاده بود و براش توضیح داد و جین تو سکوت بهش گوش داد سراخر گفت: سونگمین ...... خیلی بهت اهمیت میده
یونگی آهی کشید و گفت: درسته
جیمین با صدای آرومی گفت: ای کاش پدرم هیچوقت مرتکب همچین اشتباهی نمیشد
یونگی جواب داد: همش هم تقصیر پدرت نبود .... آقای چا پدر من هم خیلی اذیتش کرد و پدرت هیچوقت قصد نداشت بکشتش کاملا غیر عمد بود
جیمین سر تکون داد و گفت: امیدوارم سونگمین یه روز همه چی و فراموش کنه و ببخشه
یونگی خیلی دوست داشت بهش بگه منم امیدوارم که این اتفاق بیوفته اما نه وقتی که میدونست آدمی کینه ای تر از سونگمین تو دنیا وجود نداره
بعد از ظهر شده بود و حال یونگی یکم بهتر از قبل بود
تو خونه خودش رو تخت گرمش کنار جیمین دراز کشیده بودپسر همون جوری که صورتش و نوازش میکرد گفت: بهتری ؟
یونگی سر تکون داد و گفت: خوبم فقط دارم فکر میکنم کی باید برگردم شرکت
جیمین نیم خیز شد و گفت: میخوای برگردی پیش اون دو تا؟
یونگی آروم خندید و گفت: اون دو تا اونقدر هم ترسناک نیستن ، یکیشون که اصلا نیست
ESTÁS LEYENDO
yoonmin My Hero [ Completed ]
Fanficقهرمان من🍸 زوج اصلی: یونمین زوج فرعی: نامجین ژانر: عاشقانه _ امپرگ _ اسمات _ گی _ درام اون قهرمان زندگی جیمین بود اون مرد شونه تمام گریه های پسر کوچکتر بود آغوش تمام ناراحتی هاش و دیواری مقابل نگرانی هاش