امروز از اون روزایی بود که تهیونگ نمیتونست تحمل کنه ...
اون ... کاملا رابطش با جونگکوک عاطفی شده بود جوری که حتی بدتر از قبل ، دیگه بدون اون پسر شب خوابش نمیبرد !
و الان ... اون رو به روی جین و نامجون و جونگکوک روی صندلی تک میز ناهار خوری نشسته بودن ،دقیقا جفت نامجون و تهیونگ .
فاک ، معلومه که جین بخاطر اینکه دونسنگ عزیزش بخاطر به دست آوردن تهیونگ خوشحال بود اما عصبی بود ...
از دست اون پسری که پنج سال تموم باعث شده بود جونگکوک کوچولوش ناامید بشه .
جین ، چنگال و چاقوی دستشو رها کرد و باعث شد نگاه پر استرس جونگکوک و نگاه ترسیده تهیونگ ، به سمتش کشیده بشه .
جین دوتا آرنج دستاشو روی میز گذاشت و دستاشو قفل هم کرد ، و روی دهنش گذاشت .
گلوشو صاف کرد و صاف توی چشمای تهیونگ با جدیت لب زد .
:-متوجهی توی این پنج سال جونگکوک چی کشید تهیونگ ؟!تهیونگ آروم چاقو و چنگالشو توی بشقاب پرش گذاشت و لباشو با استرس گاز گرفت و نگاهی به دوست پسرش کرد .
با استرس دستاشو به هم مالید .
:-آم ... من ... بابتش متاسفم ...جین نمیتونست عصبانیتشو کنترل کنه .
میدونست پسر کوچیکتر بی تقصیر بود اما اون با چشمای خودش نابود شدنه جونگکوک رو دید .پوزخندی زد و ولوم صداش رو با جدیت بالاتر برد .
:-واقعا هستی تهیونگ ؟! واقعا متاسفی ؟! تاسف تو باعث میشه این پنج سال برگرده ؟!جونگکوک با نگرانی نگاهی به تهیونگ مضطربش و هیونگهاش داد ...
نامجون با دستش شقیقش رو ماساژ میداد ، اون همیشه شاهد حساسیت های بیش از حد جین روی جونگکوک بود !
:-هیونگ لطفا ...
جونگکوک با التماس آروم لب زد ولی جین ؟ گوشش بدهکار نبود .تهیونگ با خجالت سرشو پایین انداخت و به دستای کشیدش خیره شد ...
:-الان چی ؟! چجور بت اعتماد کنم که دوباره نابودش نمیکنی ؟! میدونی ایندفعه بشکنه اصلا ایده ای ندارم چجور زنده نگهش دارم ؟!تهیونگ با بغض و چشمای پر از اشک دوباره سرشو بالا آورد و به جین خیره شد .
نامجون با عصبانیت به حرف اومد .
:-جین تمومش کن ! داری اذیتشون میکنی ...جونگکوک با کلافگی سرشو با یه دستش گرفت و چشماشو بست .
جین از جاش بلند شد و باعث شد تهیونگ با ترس لرزی بکنه .
جین ، انگشت اشارشو روی میز کوبید .
:-تهیونگ ! فقط کافیه ببینم جونگکوک ناراحته ... میدونی چیکار میکنم ؟!تهیونگ همچنان تو سکوت و بغض توی گلوش بهش خیره موند .
:-میدمت دست پدر وحشیت قشنگ آدمت کنه !و تیر خلاص زده شد ...
نامجون و جونگکوک همزمان سریع نگاهشونو سمت جین برگردوندند که باعث شد پسر بزرگتر ، پی ببره که چه چیزی از دهنش در رفته و رسما ، گند زده بود !
ВЫ ЧИТАЕТЕ
The Culprit-!
Фанфикتهیونگ با حسرت به چشمای خروشان مردش خیره بود. سریع دستشو از دست هیونگش ازاد کرد و سمت جونگکوک دوید. خودشو تو بغلش پرت کرد و دستای جونگکوک بلافاصله دور کمر پسرش حلقه شد. همونجور که صورت پسرشو به سمت مخالف میچرخوند اسلحه ای که همیشه تو کمرش بود و دراو...