P18:برو بدرک حرومزاده

1.9K 211 48
                                    

با عصبانیت از صدای تلفنی که قطع نمیشد و‌ میترسید پسرشو بیدار کنه چشمای خوابالودشو باز کرد.

ایفونشو برداشت و جواب داد گوشیو بغل گوشش گذاشت:
-قربان!!جناب کیم دارن با افرادشون سمت خونتون میان!!انگار اومدن دنبال تهیونگ!!!خیلی وقته حرکت کردن احتمالا نزدیکن هرچی زنگ میزدیم جواب نمیدادین!

با سریع تارین حالت ممکن واکنش نشون داد:
-چی؟!!از کجا مارو پیدا کرده؟!!!

با بیدار شدن تهیونگ که روی سینش خوابیده بود و گیج نگاهش میکرد بدون حواس لباشو روی موهاش گذاشت و بوسید:
-بخواب چیزی نیست.

یهو‌ انگار به خودش اومده زمزمه کرد..
-پارک جیمین...

لعنتی بلندی گفت:
-ته بیبی پاشو باید بریم!

تهیونگ با سردرگمی به رفتار گنگ مردش خیره شده بود:
-چی شده؟!!چرا اینطوری میکنی؟!

جونگکوک با عصبانیت سمت کمد لباسهاشون رفت و لباسی برای تهیونگ اورد و به دستش داد و سریع سمت وسایل خودش رفت:
-نپرس تهیونگ و فقط اماده شو.

اما تهیونگ ترسیده تر از اونی بود که اشوب بودن جونگکوکش رو ببینه و آروم بمونه.
-نه جونگکوک من تا بهم نگی چه فاکینگ اتفاقی افتاده از جام ت...

هنوز حرفش تموم نشده بود که با کوبیده شدن لبای جونگکوک روی لباش حرفش تو دهنش ماسید.

سریع جواب بوسش رو داد و دستشو نوازش وار روی موهای پشت گردن مرد کشید.

-پدرت پیدامون کرده..یعنی جیمین جامونو لو داده اینجا امن نیست تهیونگ باید بریم!

پسر کوچیکتر با شوک نگاهش میکرد...جیمین هیونگش چرا داشت باهاشون اینکارو میکرد...؟

بی خبر از حال جیمینی که گوشه ای از اتاقش به حال عشقش و دونسنگاش زار میزد...
همه ی وسایلشو به هم میریخت داد میزد.
اون چی از این دنیا میخواست؟!هیچی.فقط اون جانگ هوسوک لعنتی رو میخواست.فقط اونو.

جونگکوک سریع لباسای تهیونگ رو از تنش خارج کرد و لباسای یه دست مشکی رو تنش کرد.
کلاه پاکتی ای که شبیهش رو سر خودش بود و سر تهیونگ کرد و گونشو با عجله و بدون اینکه حواسش باشه بوسید.جوری که انگار براش عادت شده بود.

دستای یخ کرده پسرشو گرفت سوییچ ماشینشو از روی میز قاپید و جفتشون با عجله سمت خروجی خونه دویدن.

لعنتی...یروز اون مرتیکه رو گیر میورد و کاری میکرد بابت تمام بلاهایی که سر بچش آورده تقاص پس بده!قسم میخورد.

The Culprit-!Kde žijí příběhy. Začni objevovat