P19:منبع اکسیژن

1.8K 186 31
                                    

نفس کشیدن؟نمیدونست چیه.

توی شوک بود.هنوز میلرزید و نگاهش روی گوشه ای از خونه بهت زده خیره شده بود.

جونگکوک با کلافگی دستاشو به زانوهاش تکیه داده و سرشو توی دستاش گرفته بود.

-ک..کوک...

تهیونگ همونجور که نگاهش جابه جا نشده بود بدون هیچ حسی زمزمه کرد.

-هنوز ن..نفهمیدی...چ..چه غ..غلطی...کر...کردی...ه...ها؟

چشماشو با درد به موهای مشکی مردش که نوکش به رنگ آبی دراومده بود چرخوند.
-من...ج..جونگکوک...اگ...اگر بی..بیان بگ..بگیر..بگیرنت...از..من...چی..چیکا...

نفسش بند میومد...با مشت محکم روی سینش کوبید.نمیشد.نمیتونست نفس بکشه.

چاره ای نداشت.بلند شد،وسایل به هم ریخته ی خونه رو زیر و رو کرد.زیر رخت خواب،بین خوراکیاشون،زیر لباسای جونگکوک،نبود!!!

نمیتونست نفس بکشه،اسپریش نبود!

سریع خودشو به جونگکوک که ایندفعه پاهاشو روی میز گرد بین مبلا و سرشو به مبل تکیه داده بود و ساعد دستش روی چشماش گذاشته بود رسوند.

هقی از بی نفس بود زد
سمتش رفت و روش خم شد بدون اینکه پاهاش از روی زمین بلند شن،دستشاشو قاب صورتش کرد و موهاشو از صورت عرق کردش کنار زد.

-کُ...کُ نفس...

جونگکوک سریع متوجه شد،سریع درد پسرشو فهمید.

پاهاشو روی زمین گذاشت و سریع روی مبل نشست.

تهیونگ بدون اینکه منتظر بمونه روی پاهاش پسر بزرگتر نشست و بخاطر اینکه قدش بخاطر نشستن روی پاهاش بلندتر شده بود سرشو تو موهاش قایم کرد و نفس عمیق کشید.

بازوهاشو دور گردنش محکم کرد و به تمام توجهشو به جونگکوکی داد که اروم دستاشو نوازش وار روی پهلوهاش میکشید و لباش و اروم روی ترقوه هاش میذاشت.

تهیونگ جوری که انگار منبع اکسیژنش مابین طره های مشکی و ابی پسر پنهان شده تند تند نفس میکشید.

جونگکوک با نگرانی همونجور روی ترقوش زمزمه کرد.

-هیچی نمیشه...هیششش...اروم...من پیشتم نفسم...هیش...

تهیونگ چشماشو بست و با ترس زار زد.صدای گریه هاشون اون عمارت خلوتو پر کرده بود.

-جونگکوک میترسم...اگر ازم بگیرنت...من...من تنهایی چیکار کنم...

هق هق سریعی کرد و با حالت جنون سرشو توی گردن پسر پنهان کرد و سریع سرشو به دوطرف تکون داد.

-نه!نه نه نه نه نه!!!من نمیذارم..من نمیذارم تو رو ببرن!من میکشمشون من بهشون میگم من بابامو کشتم من نمیذارم تورو ببرن نمیذارم نه!

جونگکوک با ناراحتی از حال پسرش نوچی کرد.

-باشه نفسم هیچکس منو ازت نمیگیره..اینقدر گریه نکن عزیزم.میخوای بریم استخر؟

بدون اینکه منتظر جواب بمونه دستاشو زیر رونای پسر گذاشت و بالا کشیدش.

به وجودش نیاز داشت برای اروم شدن و چه حسی بهتر از گره خوردن تن های برهنشون توی هم دیگه؟


آنچه در قسمت بعد خواهید خواند:

-بسه!!بسه باید بفهمی من هرکاری میکنم بخاطر توعه چون عاشقتم لعنتی!!!

•••

-حتی اگر منو گرفتن باید قول بدی مراقب خودت باشی تا برگردم تهیونگ!

•••

-کیم تهیونگ!!!جئون جونگکوک کجاست!
-تو جونگکوکو از کجا میشناسی؟
-من همونیم که تا قبل از تو اون دستای لعنتیش دور تن من حلقه میشد!!

لاو یو آل🤍

The Culprit-!Donde viven las historias. Descúbrelo ahora