تهیونگ قدم های سریع و بلند برمیداشت و اشکای روی صورتش رو پاک کرد .
همچیز براش زیادی بود ... همشون توی سرش سنگینی میکردن ...
توی ذهنش با خودش حرف میزد .
«اون حتی دوست من نبوده ... من تنها آدم مهم زندگیمو از دست دادم ! من جونگکوکو از دست دادم ! من دیگه نمیخوام با اون کثافت رفت و آمدی داشته باشم ! اون یه عوضیه همجنسگراس ! من از اونا متنفرم !!!»به خونه رسید و وارد شد .
به سمت اتاق کار پدرش رفت و بعد از اجازه ورود در رو باز کرد .
:-پدر ؟ میتونم برگردم خونه ؟مینسوک بدون اینکه سرشو از توی روزنامه ی دستش دربیاره سری به دوطرف تکون داد .
:-اصلا برنگرد ! نمیخوام تویی که باعث مرگ عشقم شدی رو ببینم ! اگه مادرت تورو بدنیا نمیورد و میمردی زنده میموند !و آره ... این حرفا فقط حال تهیونگو بدتر کرد پس برای اولین بار توی زندگیش صداشو روی پدر بیرحمش بالا برد .
:-من نمیخواستم اون بمیره !! فکر میکنی انتخاب خودم بوده بدون مادر بمونم ؟! فکر میکنی الان خیلی خوشحالم که زندم ؟! من نه پدری دارم نه دوستی و هیچی ! من هیچی ندارم که بخوام توی این زندگی بهش امیدوار باشم و دوسش داشته باشم ! هیچی ندارم من کسیو ندارم دوسم داشته باشه !!! من دارم بخاطر کاری که خودم نکردم مجازات میشم !! با تنهایی !!
و بدون اینکه متوجه بشه اشکاش صورتشو خیس کرده بودن . از خونه بیرون زد ... به دیوار خیابون تکیه داد
باید پیش کی میرفت ... مگه اون کی رو داشت ...؟:-تهیونگ ؟! این چه وضعیه ؟!
با شنیدن صدای اشنایی سرشو بالا اورد .
:-هوسوک هیونگ ..؟
هوسوک با نگرانی به تهیونگ زل زده بود .
:-چیشده ؟!تهیونک هق ارومی زد و خودشو توی اغوش هوسوک جا داد .
:-هیچکس منو نمیخواد ... هیچکس منو دوست نداره ... جایی برای موندن ندارم ...هوسوک اروم دستشو پشت کمر تهیونگ کشید .
:-اشکال نداره کوچولوی هیونگ ... بیا پیش من بمون ... و برام تعریف کن چیشده !
و تهیونگ با هوسوک به سمت خونه رفتن و به محض رسیدنشون ، تهیونگ تمام اتفاقات اون روز رو برای هیونگش تعریف کرد .هوسوک الان رو به روی تهیونگ روی کاناپه ی بزرگ خونه نشسته بود..
باورش نمیشد
این بچه چقدر درد کشیده بود ...بهت زده نگاهشو از تهیونگ گرفت و بلند شد
تو تقصیری نداری عزیزم ... کسی که توی هر شرایطی اسمشو برای بیرون اومدن از مرداب بدبختیامون زمزمه میکنیم کارما رو عروسک دان عالمش کرده و اون انقدری ظالم هست که تو رو به این حال انداخته ..دستشو توی موهای خوش رنگ تهیونگ فرو برد و اونا رو به هم ریخت ..
اگه توی لباسات راحت نیستی میتونی از لباسای من توی کمد استفاده کنی ... برو استراحت کن الان هم تو هسته ای هم جسم کوفته و ذهن اشفتت !
STAI LEGGENDO
The Culprit-!
Fanfictionتهیونگ با حسرت به چشمای خروشان مردش خیره بود. سریع دستشو از دست هیونگش ازاد کرد و سمت جونگکوک دوید. خودشو تو بغلش پرت کرد و دستای جونگکوک بلافاصله دور کمر پسرش حلقه شد. همونجور که صورت پسرشو به سمت مخالف میچرخوند اسلحه ای که همیشه تو کمرش بود و دراو...