17

163 62 3
                                    

دردسر ساز ها

همگی دور میز جمع شده بودن تا برای مسافرت چند ماهه شون برنامه ریزی کنن مشخصا ییبو اصلا راضی نبود و نیاز نمی دید این همه مدت از کار دور بشه  ژان دستش رو دور گردن ییبو انداخت و گفت

"خوب دوست داری کجا بریم؟"

ییبو صورتش رو جمع کرد و گفت

" خونه"

ونهان اخمی به کار ییبو کرد

" ییبو اینقدر رو مخ نباش میریم خوش می گذرونیم اتفاق خاصی قرار نیست تو باشگاه بیوفته"

ژان سری به معنای درسته تکون داد یونشی نگاهی به نقشه انداخت جاهایی که می تونستن برن زیاد بود یونشی نگاهی به مناطق ساحلی جنگلی انداخت که نظرش جایی رو جلب کرد

" فلوریدا، جزیره فلوریدا خیلی خوب "

آرتور خودشو جلو کشید تا نقشه رو ببین

" همونی که نزدیک مثلث برمودا است"

یونشی هیجان زده سر تکون داد واقعا دلش می خواست به اونجا سفر کنه آرتور از دیدن چهره متفاوت یونشی هیجان زده شد پس سریع گفت

" تموم شد هر جا یونشی بگه میریم "

یونشی دست ارتور و گرفت و بوسه ای به خط فکش زد

" ممنون"

جیایی و ژان با  یه چهره مغموم به ونهان و ییبو خیره شدن چرا امگای اونا نمیزارن لوسشون کنن ییبو و ونهان که قیافه جیایی و ژان آهی از سر  بیچارگی کشیدن پس ییبو تصمیم گرفت قبول کنه

" قبوله ولی اگه بعد شش ماه برگشتیم کارای باشگاه عقب افتاده بود یا افت کرده بود پولش رو از گلوی سه تا تون می کشم بیرون"

همگی به خونه برگشتن تا وسایل لازم سفرشون رو آماده کنن همه شون تو ایستگاه قطار جمع شدن و تو قسمت وی ای پی جا گرفتن به هر حال همه شون مستقل بودن و این کار براشون خرجی نداشت هر کس داخل کابین خودش جدا نشسته بود ییبو هدفونش رو از کیفش بیرون آورد و روی گوشش گذاشت تا کمی بخوابه ژان که دنبال تنقلات رفته بود با دست های پر شده داخل کابین شد ییبو رو دید که با دهن باز  خوابیده جلو رفت و رو صورتش خم شد می خواست یه بوسه سطحی رو لبای ییبو بزاره اما با جمع شدن لپ ییبو خنده ریزش متوجه شد که هنوز بیدار پس با شیطنت نزدیک لب  ییبو شد و یه دفعه لپ های ییبو رو با نفسش باد کرد ییبو شوکه از جاش بلند شد

" دیوونه داری چیکار می کنی؟"

ژان خنده ای کرد و گفت
" داشتم میزان کشش لپ هاتو می سنجیدم "

ییبو ادای ژان رو با دهن کجی در آورد

" داشتم میزان کشش لپ هاتو می سنجیدم "

ژان خنده ای به تقلید ییبو کرد و رفت تا رو صندلی بشینه
یه دونه چیپس باز کرد و سمت ییبو گرفت

" وقتی با قطار به شهر رسیدیم مرزی رسیدیم با قایق به جزیره میریم"

" چقدر طول میکشه برسیم"

" 2 روز با قطار تو راهیم با کشتی هم تا جزیره کمتر 1 روز راه"

همین طور نشسته بودن که یک دفعه فریاد ونهان کل کابین ها رو برد هوا

" گمشو کنار"

بیاین به دقایقی پیش برگردیم

ونهان لباس های راحتی و گشاد تو کابین نشسته بود و درحالی که داشت مانهوای مورد علاقه شو می خوند مارشملو می خورد حواسش کاملا تو جای حساس داستان بود که با حس خیسی گردنش چشم راستش شروع به تیک زدن کرد

"جیایی بکش کنار "

جیایی پوزخندی زد

"نمیخوام"
و به کارش ادامه داد و لاو بایت های قرمز و روی گردن ونهان کاشت آروم اروم از گردنش تا پایین رو مزه می کرد  صبر ونهان
بلاخره تموم شد و با فریاد یکی کوبید تو سر جیایی و گفت

" روانی حشری"

یونشی کمی خواب آلود در کابین ونی رو باز کرد

" جیایی چته؟ "

جیای انگشتش رو کنار لبش کشید و انگشتش رو لیسید
و با خنده درخشانی گفت

"من حالم خیلی خوبه"

تو ثاینه فقط یه چیز به ذهن یونشی خطور کرد چرا هرکی دور و برشون یه پا روانی؟ چشم هاشو چرخوند و گفت

" داریم میریم کابین ییبو و ژان تا فیلم ببینیم میایین؟ "

ونهان هم برای اینکه با جیایی هیز تنها نمونه عروسکش رو برداشت سریع از کابین خارج شد

" بریم "

آرتور هم با بالش و نوشابه بهشون پیوست همگی جمع شدن تا فیلم رو ببینن اولای فیلم نرمال بود و جالب بود فیلم رو یونشی انتخاب کرده بود پس بقیه انتظار یه چیز خشن رو نداشتن اما اشتباه می کردن درحالی که بقیه با دیدن این صحنه خونی داشتن فریاد می کشیدن یونشی با هیجان فیلم رو تماشا می کرد

" چطون همه اش داد میزنین؟ "

داد میزدن؟ این جز ترسناک ترین فیلم هایی بود که تاحالا دیده بودن حتی آرتور هم به زور صحنه ها رو تحمل می کرد ییبو کامل چرخیده سرش رو به سینه ژان تکیه داده بود و با دستاش گوش هاشو گرفته بود ژان کلافه از وضعیت تلویزیون و خاموش کرد

" بلند شید برید بیرون الان"

یونش پوفی کشید
" بی جنبه ها بیا آرتور بیا برگردیم"

جیایی هم ونهان خواب آلود و برداشت تا به کابینشون برگردن
ژان خواست از ییبو جدا بشه ولی ییبو محکم تر بغلش کرد

"نرو"

ژان نفسش رو رها کرد

" باشه جایی نمیرم قول میدم یه انتقامی ازشون بگیرم که یه سرش ناپیدا است"

TROUBLE MAKERS 🐾 پایان فصل۱Onde histórias criam vida. Descubra agora