28

152 40 10
                                    

ژان نگران ییبو رو به بیمارستان رسوند بعد بستری ، پرستار برای گرفتن اطلاعات سمت ژان اومد

" شما باهاشون چه نسبتی دارید؟"

ژان نگاهش رو از روی ییبو برداشت

"هیچ نسبتی باهاش ندارم"

نگاه آخری به ییبو انداخت و بیمارستان رو ترک کرد

"به خاطرت حاظرم رهات کنم "

ییبو با بی حالی چشم هاشو باز کرد برعکس انتظارش کسی که کنارش بود سونگیون بود. سونگیون با نگرانی ییبو رو بغل کرد

"ییبو نمی دونی چقدر نگرانم کردی "

"سونگیون میشه کارای مرخصی رو انجام بدی؟"

سونگیون متعجب از ییبو جدا شد
"کارای مرخصی انجام شده فکر می کردم تو انجامش دادی! "

چهره ییبو بیشتر تو هم رفت

"پس کمکم کن برگردم خونه "

"دکتر گفت منتظر جواب آزمایش باشیم"

ییبو با عصبانیت به سونگیون توپید

" لطفا می خوام برگردم خونه، ببخشید ببخشید هیونگ الان تنها چیزی که لازم دارم رفتن به خونه است  "

سونگیون سری تکون داد
"خیلی خوب بیشتر از این اصرار نمی کنم "

۳ روزی از  ماجرا می گذشت و ییبو تونسته بود ذهنش رو جمع کنه تو این مدت بدون اینکه دست خودش باشه واکنش های شدیدی نسبت به رفتار اطرافش میداد پس تصمیم گرفت برگرده باشگاه تا سرش رو گرم کنه . ونهان امروز یه جفت کفش نوزاد خریده بود و می خواست اونا رو به ییبو نشون بده پس بدون در زدن وارد اتاق شد

" ییبو ببین چی خریدم ییبو؟ "

ییبو بی حال به کار های عقب مونده باشگاه می رسید ولی با داخل شدن ونهان با انزجار از ونهان دور شد

" یه بوی مزخرفی میدی برو عقب "

ونهان آستین لباسش رو بو کشید به غیر بوی جیایی بوی دیگه نمیداد

" یا وانگ ییبو تو به بوی آلفای من میگی مزخرف ؟"

بعد محکم یکی تو سر ییبو زد اما برعکس انتظارش که منتظر دعوا با ییبو بود چشم های ییبو اشکی شد
ونهان نگران کنار ییبو نشست و شروع کرد به گریه کردن، بایلو  وقتی وارد اتاق شد ییهان رو دید که دارن گریه می کنن

"ونهان برای چی دارین گریه می کنین؟"

"چون ییبو داره گریه می کنه"

"ییبو تو چرا گریه می کنی ؟"

ییبو سرش رو بلند کرد و به روبروش ساکت خیره شد

"نمیدونم "

بایلو با یه نگاه منو گیر آوردین بهشون خیره شد و نفس عمیق کشید
"تولد گه گا نزدیکه قرار سوپرایزش کنیم اومدم دنبالتون "

TROUBLE MAKERS 🐾 پایان فصل۱Where stories live. Discover now