20

167 63 4
                                    

"ییبووووووو"

رعد و برق و طوفان شدید ییبو رو  از جلوی چشم های ژان گم کرد ژان وحشت زده ییبو رو صدا میزد خواست از کشتی بپره که جیایی بازو شو گرفت

" دیوونه نشو خطرناکه"

ژان با خشم دستش رو از دست جیایی رها کرد و داخل آب پرید جیایی محکم داد زد احمق ولی همینکه خواست سیمیت نجات رو سمت ژان بندازه تا حداقل گم نشه ونهان هم از بالا سرش داخل آب پرید جیایی از فشار فریاد زد

" شما احمق ها فکر کردین دارین چه گوهی می خورین "

و خودش هم داخل آب پرید گم شدن با ونهان بهتر از گم کردن ونهان بود تو هیاهو آرتور, پشت فرمون رفت تا بتونه قایق رو کنترول کنه به زور تونست از چپ شدن قایق جلوگیری کنه از گوشه چشم یونشی رو دید که به طرف سکان  جلویی میره فرمون قایق رو قفل و به سمتش رفت

" یونشی نزدیک لبه ها نشو خطرناک باهام بیا "

با تکون نخوردن یونشی از جاش سمتش برگشت

" آرتور بچه ها بچه ها..."

آرتور محکم یونشی رو به سمت خودش کشید و یه مک محکم از لباش گرفت

" اونا یه مشت بچه بی سرپا نیستن باید قایق رو سالم نگه داریم تا بتونیم پیدا شون کنیم پس بیا پیشم "

یونشی درمانده سری به معنای فهمیدن تکون داد و همراه آرتور رفت. چند ساعتی گذشته بود و طوفان خوابیده بود پسری که کنار ساحل بیهوش بود احساس گیجی شدید می کرد قبل اینکه چشماش دوباره تاریک بشه شنید

" اوه یه مسافر داریم"

ژان و ونهان و جیایی کنار ساحل بیهوش شده بود جزر و مد اونا رو کنار ساحل آورده بود البته اگه تکنیک قلاب جیایی نبود ممکن بود الان هر کدوم یه سمتی افتاده بودن ژان به زور از جاش نیم خیز شد سرفه ای به خاطر آب شور تو دهنش کرد
اعصابش بهم ریخته بود افتادن ییبو تو آب گم شدنش، اگه اتفاقی براش میوفتاد ییبو میوفتاد ابدا خودشو نمی بخشید
وقتی سرش رو بلند کرد سمت جیایی و ونهان رفت تا بیدارشون کنه هر دو به جلو زل زده بودن که ژان گفت

" باید بریم دنبال ییبو"

ونهان سری تکون داد و جیایی جواب داد

" من بعدا حساب تو ونهان رو میرسم فقط بزارین برگردیم حالا که نمی دونیم کجاییم بهتر دور ساحل راه بریم اینطوری گم نمیشیم می تونیم برگردیم سر جای اول"

ژان و ونهان سری تکون داد و از جاشون بلند شدن

قایق به کناره ساحل برخورد کرده بود  آرتور به‌محض بلند شدن
به سمت یونشی رفت وقتی از حالش مطمئن شد سمت بیسیم و تجهیزات رفت ولی هیچ کدوم کار نمی کردن یونشی خیلی بی حال به نظر می‌رسید اینم باعث می‌شد درد بدنی خودش رو نادیده بگیره سمتش رفت و جلوش زانو زد

" الان وسایل آماده می کنیم بریم دنبالشون خوبه؟"

یونشی بی حال سر تکون داد بعد آماده شدن آرتور به راه افتادن قافل از افرادی که پشت سر گذاشتن

╼⃘۪۪╼⃘۪۪╼⃘۪۪╼⃘۪۪╼⃘۪۪╼⃘۪۪╼⃘۪۪╼⃘۪۪╼⃘۪۪╼⃘۪۪╼⃘۪۪╼⃘۪۪╼⃘۪۪╼⃘۪۪╼⃘۪۪╼⃘۪۪╼⃘۪۪╼⃘۪۪╼⃘۪۪╼⃘۪۪╼⃘۪۪╼⃘۪۪╼⃘۪۪╼⃘۪۪╼⃘۪۪╼⃘۪۪
امروز پارت کم نرسیدم به موقع بنویسم کلاس ها
حظوری صبر و تحمل براتون آرزو دارم

TROUBLE MAKERS 🐾 پایان فصل۱Where stories live. Discover now