23

138 53 10
                                    

Trouble Makers

یک هفته ای بود که تو جزیره بودن هیچ چیز اون طور که برنامه ریزی کرده بودن نگذشته بود پس تصمیم داشتن با قایق
تحقیقاتی که اون هفته به جزیره میومد به شهر برگردن. همگی دور میز صبحانه نشسته بودن ژان بلاخره تصمیم گرفت بحث رو باز کنه

" باید درمورد اتفاقی که افتاد حرف بزنیم"

همگی سری به معنای تفهیم تکون دادن
پس ژان ادامه داد

" کسی هست که باهاش دشمنی داشته باشید؟"

ونهان گیج به ژان نگاه کرد

"منظورت از دشمنی چیه؟"

ژان:"نمی دونم هرچی می تونه باشه دوست قبلی تون بدهی یا هر چیزی به ذهنتون نمی رسه؟ "

ییبو جوابش رو داد

" منو ونهان همچین موردی نداریم یا حداقل جوری نیست که دشمن تراشی بشه"

همگی سری به معنای بله تکون دادن جیایی از جاش بلند شد تا آماده بشه کشتی تحقیقاتی تا 1 ساعت دیگه می رسید

" شاید دزد بوده بیایین وقتی برگشتیم به شرکتی که کشتی رو اجازه کردیم اطلاع بدیم"

1 ساعت بعد همگی آماده  و سوار کشتی شدن ژان و ییبو هر دو جلوی عرشه نشسته بودن ژان نگاهی به نیم رخ آروم ییبو انداخت

" از دستم عصبانی؟"

ییبو متعجب به ژان نگاه کرد

" واسه چی؟"

" چون قرار بود این یه مسافرت برای استراحت کردنت باشه ولی خراب شد"

ییبو خنده بلندی کرد و خودش رو به ژان نزدیک کرد

" جز بهترین مسافرت های عمرم بود ادر نالینم کاملا پر شد به علاوه تو یه چیزی یادم انداختی "

ژان پرسید

" چی؟"

ییبو همونطور که به ژان تکیه میداد جوابش رو داد

" روی زمین آسفالت هیچ گلی در نمیاد ولی تو زمین گِلی درمیاد، قرار نیست همیشه همه چیز خوش خرم باشه به علاوه اگه اون قدر قوی نباشیم که از سختی ها جون سالم به در ببریم یعنی هنوز خیلی ضعیفیم"

بعد از 4 روز بلاخره به خونه برگشتن همگی خسته بودن ژان بعد از رسوندن ییبو ونهان به خونه شون ماشین و به مقصد خونه به راه انداخت وقتی به خونه رسید در و که باز کرد همه جا بهم ریخته بود صدای گریه رو از آشپزخونه شنید پس به سمت آشپزخونه رفت پدر امگاش جوزف رو زمین نشسته بود
سرش روی زانوش بود و گریه می کرد ژان نگران پدرش رو بغل کرد

" پاپا چه اتفاقی افتاده؟"

جوزف اصلا حال خویی نداشت پس به شونه های پسرش تکیه داد

" اون اون دوباره اومد اومد تا"

ژان نزاشت پدرش حرفش رو ادامه به خوبی می دونست کی باعث حال بد پدرش شده
◍◍◍◍◍◍◍◍◍◍◍◍◍◍◍◍◍◍◍◍◍◍◍◍◍◍◍
میدونم این پارت کوتاه بود ولی
حاال داریم وارد خط اصلی داستان
میشیم داستان قرار از این به بعد پر
رنگ ترباشه همینطور داستان
درد سر ساز ها
حتما تا اخر تیر تموم میشه ممنون
به خاطر زمانی که برای خوندن
داستان
گذاشتید

TROUBLE MAKERS 🐾 پایان فصل۱Où les histoires vivent. Découvrez maintenant