19

161 60 7
                                    

همگی برای سوار شدن رو قایق آماده شده بودن هوا آفتابی بود و روشن بود پس نیازی ندیدین هوا شناسی رو کنترول کنن
یه قایق سه گانه اجاره کرده بودن که باهاش می تونستن تو طول سفر به جاهای دیگه هم برن ژان نگاه اجمالی به اطراف انداخت

" همه چی آمادس است"

نفس عمیقی کشید و قایق رو راه انداخت ییبو کسل یه جا نشسته بود و دریا رو نگاه می کرد حوصله اش حسابی سر رفته بود ژان سرعت قایق رو کم کرد تا یه سر به انباری بره وقتی از پله ها پایین رفت اسکیت آبی رو برداشت وقتی برمی‌گشت یکی از کارتون ها افتاد برگشت تا ببینه چرا افتادن یه لحظه فکر کرد کسی اینجا است محالی گفت و از انباری خارج شد

" هی وانگ ییبو دوست داری اسکیت بازی کنی؟"

ییبو پوفی کشید

" معلومه که دوست دارم ولی اینجا جاشش...
اوه خدا"

ژان اسکیت آبی رو جلوی ییبو گرفت

" تا یه لباس مناسب پوشیده بپوشی منم اینو به موتور وصل می کنم؟"

ییبو بدون توجه به حرف ژان سریع رفت تا لباس عوض کنه
ییبو واقعا خوب انجامش میداد و حسابی داشت خوش می گذروند این وسط ژان بود که با چشم های برزخی به ییبو چشم دوخته بوده یه پیرهن سفید که از اون جایی که خیس شده بود بدن ییبو کاملا معلوم بود با یه شلوارک کوتاه آرتور که اومده بود برای نهار خبرشون کنه

" ژان گا اینقدر حرص نخور پیر میشی کسی اینجا نیست که از منظره جلو روت لذت ببر مثل من"

بعد چرخید و یونشی رو نگاه کرد ژان هم به اون سمت چرخید و محکم کوبید تو بازوی آرتور

" هوی چته مال خودم"

رگای ژان بیرون زد و گفت

" حالا ببین ما میدیم که تو داشته باشیش؟ "

بحث بین ژان و آرتور هی بالا می گرفت که یونشی محکم سرشون داد زد

" شما دوتا توله گرگ بسه خفه شید بیایید سر غذا ییبو تو هم بس بیا برو لباس بپوش بیا سر غذا قبل اینکه سرما بخوری "

ییبو غم زده از آب دل کند و اومد رو عرشه

" چیکار کردین عصبانی شده"

ژان و آرتور همزمان یه سمت همدیگه نشونه گرفتن

" تقصیر اون"

ییبو نفس عمیقی کشید و پایین رفت تا لباس عوض کنه  همه سر سفره نشسته بودن به غیر ونهان و جیایی
ییبو پرسید
" پس ونهان جیایی کجان؟"
یونشی همون طور که برای بقیه غذا می‌ریخت جواب داد

" جیایی گفت ونهان دریا زده شده به خاطر همین غذا شون رو بردن اتاق"

ییبو کمی متعجب شد ونهان از که ی تا حالا دریا زده میشد؟
شب هر کسی یه بطری آبجو برداشت و رفت ییبو کنار عرشه به به ستاره ها خیره شده بود یه دفعه  یه سایه از گوشه چشمش رد  شد کنجکاو به آن سمت رفت وقتی به جعبه ها نزدیک شد
جعبه ها ریختن روش ژان سریع خودش رو به ییبو رسوند

" ییبو حالت خوبه؟"

ییبو سری تکون داد و ژان کمکش کرد بلند شه

" بیا برگردیم اتاق استراحت کنیم ژان"

ژان سری تکون داد خودش هم خسته بود وقتی اتاق رسیدن ژان لباسش رو  در آورد و خوابید با سنگینی سری  روی سینه اش  چشم هاشو باز کرد و محکم ییبو رو بغل کرد.
آرتور حسابی سگ مست شده بود  یونشی کفری بطری رو ازش
گرفت و تو سطل انداخت

" چته اینقدر زیاد می خوری "

آرتور دست یونشی رو کشید و رو پاش نشوند

" یونشی نرو"

بعد یه بوسه به لب های یونشی زد

" اگه ازم بگیرن چی نریا نرو پیشم بمون"

همه اینا رو با لحن کشیده ای گفت یونشی خنده ای به کیوتی آرتور کرد و سرش رو نوازش

" من هیچ جا نمیرم"

" قول؟ "

" قول"

" پس باید مارکت کنم"

آرتور اینو خیلی جدی و محکم گفت طوری که کاملا هوشیار
یونشی رو محکم به تخت پین کرد و مک محکمی از گلوش گرفت

" مال من میشی همه همم جاتتتت..."

ولی قبل اینکه حرفش کامل بشه غش کرد و روی یونشی افتاد

هوا طوفانی شده بود و سر و صدای زیاد باعث شده بود همه بیدار بشن  ییبو با ترس بیرون رفت حسابی هوا خطرناک بود ژان داد زد " ییبو سریع برگرد تو کابین از مسیر خارج شدیم"

اما قبل اینکه ژان ییبو رو بگیره پای ییبو سر خورد و از پشت افتاد تو دریا

" ییبو وووووو"
╼⃘۪۪╼⃘۪۪╼⃘۪۪╼⃘۪۪╼⃘۪۪╼⃘۪۪╼⃘۪۪╼⃘۪۪╼⃘۪۪╼⃘۪۪╼⃘۪۪╼⃘۪۪╼⃘۪۪╼⃘۪۪╼⃘۪۪╼⃘۪۪╼⃘۪۪╼⃘۪۪╼⃘۪۪
ووت و کامنت فراموش نشه

TROUBLE MAKERS 🐾 پایان فصل۱Where stories live. Discover now