27

122 43 20
                                    

"دقیقا مهمون تو یا اینکه اقای ارتور واسه یه شام خیلی خسیس "

با اشاره بایلو به یونشی رنگ آرتور پرید و سریع جواب داد

"نه نه کی گفته خسیسم همه مهمون من میریم گوشت بخوریم ،ییبو تو نمیای؟"

ییبو که هنوز درگیر تماس گرفتن با ژان بود سرش رو بلند کرد و جواب داد

"نه یکی از دوست های قدیمیم داره میاد چین قرار برم استقبالش و تو بایلو به برادرت بگو وقتی ببینمش تک تک موهاشو با دستم می کنم"

بعد رفتن ییبو بایلو متعجب از آرتور پرسید

"مگه برادرم چیکار کرده؟"

آرتور اخمالو با دست های پر از زمین بلند شد
"نگو که نمیدونی چند روزی آقازاده غیبش زده جواب تماس و پیام های ییبو رو نمیده به نظر میاد  از زندگیش سیر شده"

بایلو در حالیکه در ماشین و باز می کرد تا آرتور وسایل رو تو ماشین بزاره غرق فکر شد

"ولی اونکه می گفت پیش ییبو میره"

یونشی اخمی از حرف بایلو رو صورتش شکل گرفت
"امیدوارم اون بچه احمق چیزی رو از ییبو مخفی نکنه"

ییبو جلوی ایستگاه قطار منتظر اومدن سونگیون بود قرار بود یه هفته ای شانگهای باشه و بعد برگرده کره سونگیون ارشدش محسوب می‌شد و دوست های قدیمی هم بودن انتظارش زیاد طول نکشید و سونگیون با یه خرس زرد گنده در حالی که داد می کشید بودیییییییی به سمت ییبو اومد

"ببین مکنه گروه چه بزرگ شده تقریبا هم قدم شدی"

"شایدم بلندتر شدم بلاخره هنوز تو سن رشدم"

"اونوقت می خوای چجوری قرار بزاری  دراز"

"و کی گفته گفته که من سینگلم؟"

یه لحظه چشم های سونگیون هاله سیاهی به خودش گرفت و ییبو رو چرخوند سمت خودش

"و اون کیه؟"

ییبو که از واکنش سونگیون متعجب شده بود یه قدم عقب رفت

"بریم خونه استراحت کنیم همه چی رو برات تعریف می کنم"

وقتی به خونه رسیدن ییبو همه چیز رو واسه ی سونگیون توضیح داد سونگیون اه طولانی کشید و خودش رو روی مبل،پذیرایی انداخت

"راستش رو بخوای اومده بودم ببرمت کره "

ییبو سینی شربت رو روی میز گذاشت

"منو؟چرا؟"

"راستش ییبو من یه شعبه خیلی بزرگ رو تو کره باز کردم اما هنوز انتخاب مربی ها و بخش ها رو انجام ندادم می خواستم ازت کمک بگیرم ،و البته که هزینه ها رو هم برات پرداخت می کنم"

ییبو متفکر  دست هاشو بهم قفل می کنه اگه قرار بود واسه این کار بره کره مدت طولانی نمی تونست ژان رو ببینه با اینکه سونگیون دوست قدیمیش بود اما اینبار، ژان براش ارجعیت داشت به خصوص که جریان های پدربزرگ ژان اجازه نمی‌داد ژان رو تنها بزاره

"سونگیون هیونگ ایندفعه رو نمی تونم ببخشید"

سونگیون سریع دست های یببو رو گرفت

"ییبو لطفا روش بیشتر فکر کن خیلی برام مهم پس اینقدر زود جواب منو نده"

ییبو سری تکون داد به هرحال قرار نبود فکرش تغییری کنه دست هاش هنوز تو دست های سونگیون بود که آلارم گوشیش نظرش رو جلب کرد پیام داخل گوشی از طرف ژان بود
-ییبو باید ببینمت موضوع مهمی

وقتی داخل رستوران شد ژان رو دید که زنی رو بغل کرده . ژان وقتی متوجه ییبو شد اون آدم رو رها کرد اون فرد بدون اینکه بچرخه مستقیم راه رفت و از در جلویی گذشت ژان دست ییبو رو کشید و روی صندلی نشستن

"ییبو من می خوام جدا شیم"

ژان کل این مدت به نحوه صحبت کردنش فکر کرده بود ولی آخرش با یه تنش شدید همه چی رو تو یه جمله گفت . ییبو شوکه شد دهنش خشک شد و تو بدنش یه سردی حس کرد بی اختیار یه قطره اشک از چشماش سرازیر شد ژان برای اولین بار اشک چشم های ییبو رو دید

"چرا می خوای جدا شیم"

ییبو با دستش اشک چشن هاشو پاک کرد سعی کرد محکم باشه

"بهتره قبل اینکه رابطه مون جدی تر بشه جدا بشیم من دیگه نمی خوام ادامه بدم الان الویت های ..."

ولی حرفش توسط، ییبو قطع

"این یعنی اینکه دیگه دوستم نداری همین قدر بود ؟ همین قدر بود شیائو جان؟حق با تو حالا که  میزان معیار های تو اینقدر همین جا تمومش می کنیم"

ییبو سریع از جاش بلند شد اما سیاهی جلوی چشماش رو گرفت ژان قبل اینکه ییبو زمین بخوره گرفتش

╼⃘۪۪ ۪╼⃘۪۪ ۪╼⃘۪۪ ۪╼⃘۪۪ ۪╼⃘۪۪ ۪╼⃘۪۪ ۪╼⃘۪۪ ۪╼⃘۪۪ ۪╼⃘۪۪ ۪╼⃘۪۪ ۪╼⃘۪۪ ۪╼⃘۪۪ ۪╼⃘۪۪ ۪╼⃘۪۪ ۪╼⃘۪۪ ۪╼⃘۪۪ ۪╼⃘۪۪ ۪╼⃘۪۪ ۪╼⃘۪۪ ۪╼⃘۪۪ ۪
ووت و کامنت و فراموش نکنید احتمالا امشب ادامش رو بزارم

TROUBLE MAKERS 🐾 پایان فصل۱Where stories live. Discover now