18

169 67 6
                                    

درد سر ساز ها
صبح با بازکردن کابین بیرون رفت امروز انتقام ترسوندن ییبو رو ازشون می‌گرفت ییبو کل شب محکم بغلش کرده بود با اینکه خودش از وضعیت راضی  بود اما چهره پریشون ییبو به اندازه کافی اعصابش رو خرد می کرد یه انتقام کوچلو می گرفت به سمت خدمه رفت و پرسید برای تحویل صبحونه کجا
باید بره بعد اینکه صبحونه رو گرفت و برای همه چید پودر خارش رو از جیبش در آورد به ترتیب تو ظرف صبحانه همه به غیر خودش و عمو یونشی ش ریخت خودش می دونست اگه یونشی از ترس ییبو خبر داشت همچین فیلمی نمیزاشت در حالیکه اون 3 نفر دیگه از ترس ییبو خبر داشتن به سمت کابین
رفت تا ییبو رو برای صبحونه بیدار کنه آروم ییبو رو تکون داد
یییو از جاش بلند شد و خمیازه کشید گیج سرش به دو طرف چرخوند ژان اون لحظه یه چیز تو ذهنش داشت ( می خوام گازش بگیرم)  تا وقتی که ییبو از دستشویی خارج میشد تصمیم گرفت بره و بقیه رو بیدار کنه وقتی به در کابین ونهان و جیایی رسید یه لگد محکم به درشون زد

" زود باشین بیدار شین"

بعد به سمت کابین آرتور و یونشی رفت اینبار در وباز کرد و داخل رفت آرتور و که مثل کنه یونشی رو بغل کرده بودبا لگد
پرت کرد زمین آرتور با ضربه ای که خورد از جاش بلند شد

" دیوونه از جات سیر شدی؟"

ژان نوچی کرد و آروم یونشی رو بیدار کرد یونشی نگاهی به ژان که بالا سرش بود کرد

" آه ژان بهت نگفتم بدون اجازه وارد جایی نشو"

ژان پشتش رو اونها کرد و بیرون رفت

"اتاق عموی من هر وقت بخوام میرم و میام "

یونشی سر تاسفی برای ژان تکون داد این اخلاقش صد در صد مثل برادرش لیانگ بود یونش بلند شد و به آرتور. که دراز کشیده بود نگاه کرد

"تو دیگه چرا رو زمین دراز کشیدی بلند شو بریم "

آرتور نفس کلافه ای کشید تا الان اخلاق ژان کم و بیش تو دستش افتاده بود خدا می دونست برای اجازه گرفتن از لیانگ باید چیکار می کرد

همگی دور میز جمع شده بودن همه شروع به خوردن کردن جیایی وقتی خواست از سوپش بخور متوجه بوی متفاوتش شد

" این شبیه..."

که حرفش با فریاد آرتور و ونهان متوقف شد

" می خاره می خاره وایییی"

"می کشمت شیائو ژان می کشمت"

آرتور تهدید وار داد زد
ژان خنده ای کرد و ونهان به جیایی نگاه کرد

"چرا فقط من و آرتور اینجور شدیم؟"

جیایی سریع جواب داد

" آه داخل سوپ گزنه هست"

ونهان کفری  داد زد

"تو خائن، فهمیدی و گذاشتی من بخورم تو هم سوپ بخور "

بعد یه قاشق پر سوپ رو تو حلقوم جیایی خالی کرد ژان که وضعیتشون رو دید به رحم اومد و چایی های سرد و براشون گذاشت تا خارش گلوشون تموم بشه اما چیزی که نظرش رو جلب کرد خنده ی بلند یییو بود سرش و روی میز گذاشت و به
ییبو که لپ هاش جمع شده بود نگاه کرد

" باید حسابی اون لپ ها رو گاز بگیرم"

اون طرف ما بایلویی رو داشتیم که وقتی به باشگاه رسید متوجه خبری شد

" گفتی اسمت چیه؟"

#LiJunChen
" لی جون چن"

لی جون برای بار صدم به بایلو گفت
بایلی اخمی کرد

"پس چرا یادم نمیاد کارمندی به این اسم داشته باشیم
تازه گرگ یه این خوشگلی عمرا یادم، نمیره"

لی جون اه کلافه ای کشید

" شیائو ژان بهم گفت که برام کار پیداکرده قرار 6 ماه اینجا مسئول آموزش باشم ظاهرا یا دوست پسرش رفتن مسافرت"

چشم های بایلو گشاد شد

"کجا کجا؟ "

لی جون جواب داد

" مسافرت انگار رفتن به یه جزیره به اسم فلوریدا "

بایلی دادی کشید و  دوتا طرف صورت لی جون و گرفت

" ببین لپ خوشگل بیبی فیس حواست باشه به جای من یه بدنساز بیاری اختیار تام بهت میدم اوکی من باید برم نباید بزارم نقشم کم رنگ بشه مطمئن میشم، یکی شون حامله بشه"

بعد اینکه صورت لی جون رو ول کرد پا تند کرد تا برای سفر آماده بشه

لی جون: خدا بهشون رحم کنه یه روانی داره میاد سراغشون

╼⃘۪۪╼⃘۪۪╼⃘۪۪╼⃘۪۪╼⃘۪۪╼⃘۪۪╼⃘۪۪╼⃘۪۪╼⃘۪۪╼⃘۪۪╼⃘۪۪╼⃘۪۪╼⃘۪۪╼⃘۪۪╼⃘۪۪╼⃘۪۪╼⃘۪۪╼⃘۪۪╼⃘۪۪╼⃘۪۪╼⃘۪۪╼⃘۪۪╼⃘۪۪╼⃘۪۪╼⃘۪۪╼⃘۪۪
ووت فراموش نشه جایو

TROUBLE MAKERS 🐾 پایان فصل۱Where stories live. Discover now