تمام مدتی که کارتها توسط دیلر بین بازیکنها پخش میشد، به دخترک مو فرفری مقابلش خیره شده بود که پوشیده در لباس شب مشکی رنگ و چهرهای آرایش شده، فوق العادهتر از بقیه زنها و دخترهای داخل اون کازینو به نظر میرسید.
دخترک با لبخندی که لبهای قرمزش رو به شکل منحنی زیبایی در میآورد، بی توجه به دیلر یا بقیه بازیکنان دور میز، متقابلاً به اون خیره شده بود؛ مرد جوانی که قد بلندی داشت و بی اندازه جذاب جلوه میکرد.
مرد جوانی که تنها مدت کوتاهی از ورودش به دنیای بزرگ و البته کثیف قماربازی میگذشت، اما به جز یکی دو شکست در اولین روزهای شروعش، از پیروزهای همیشگی بازی پوکر هولدم بود.
تا اینکه با پخش شدن کارتها و جمع شدن چیپهای رنگی روی هم چیده شده در مرکز میز که اکثرا به رنگهای قرمز بودن و هر کدوم پنج دلار حساب میشدن، بالاخره بازی به جریان در اومد و پسر قد بلند، عقب کشید تا به صندلیش تکیه بزنه.
طبق قانون همیشگی هولدم، کسی که در سمت چپ دیلر قرار داشت و بازیکن اسمال بلایند نامیده میشد، باید نیمی از مبلغ شرط بندی رو در مرحله اول پرداخت میکرد. پس دست به جیبش برد و مثل یک بازیکن سنتی، دسته رول شده دلارها رو به پسرک مو طلایی که برای دریافت مبلغ با سینی کنارش ایستاده بود، تحویل داد؛ در ادامه یک سکه از جنس طلا از جیبش بیرون آورد و مقابل بقیه بازیکنها، داخل سینی انداخت.
همین باعث شد تا دخترکِ اون طرف میز، با لبخند ابرویی بالا بندازه و نگاهش رو به چیپهای رنگی مقابلش بده؛ شایعات در مورد اون پسر خوش قیافه آسیایی، درست از آب در اومده بودن.
اون با طلای خالص شرط بندی میکرد، جوری که انگار چنین سکههای گرون قیمتی تنها نقش پول توی جیبی بی ارزشش رو دارن!با پرداخت کل مبلغ شرط بندی توسط بیگ بلایند بود که نوبت به نفر سوم رسید؛ کسی که طبق قوانین، بازیکنِ زیرتیغ نامیده میشد و دو راه داشت. این بازیکن میتونست مبلغی هم اندازه بیگ بلایند پرداخت و در بازی شرکت کنه، یا اینکه برای اون دست از بازی خارج بشه.
تا اینکه طی یک حرکت پیش بینی شده، مرد مو شکلاتی که زیرتیغ محسوب میشد، بعد از تماشای دو کارت مقابلش، با لحنی پر غرور اعلام کرد:- دو برابرش میکنم.
بیگ بلایند که یک مرد روسی با ریشهای سفید بود، با شنیدن این حرف، اخمی کرد و کلافه به سمت بازیکنی که مبلغ شرط بندی رو دوبرابر کرده بود چرخید تا بگه:
- خدای من، جک! هیچوقت قرار نیست تغییر کنی، نه؟
جک یا کسی که نقش بازیکن زیرتیغ رو داشت، پوزخندی زد و با به جلو هل دادن چندین چیپ قرمز رنگ روی میز، در جواب به پیرمرد روس گفت:
- نیومدیم تا خاله بازی کنیم دیمیتری، این یه شرط بندی بزرگه!
دیمیتری با عصبانیت به چهره جک خیره شد، اما با این وجود چندین چیپ دیگه روی چیپهاش گذاشت و دو دسته اسکناس در سینی پسرکِ مو طلایی قرار داد.
YOU ARE READING
『 ESCAPE ROUTE | Changjin 』✓
Fanfiction⪧ 𝐂𝐨𝐦𝐩𝐥𝐞𝐭𝐞𝐝 ˒˒ سم هوانگ یکی از بهترین قماربازهای نیویورک بود، کسی که زمان زیادی از حضورش توی این عرصه نمیگذشت اما چنان اسم و رسمی واسه خودش به پا کرده بود که بیشتر بازیکنهای معروف و غیرمعروف هم میشناختنش؛ اما قطعا معروفتر از سم، همون کس...