CH20: I don't want to lose you

237 88 46
                                    

وارد خونه شد و با حوله‌ی دور گردنش، قطرات عرق پر تعداد روی پیشونیش رو پاک کرد. موهاش کاملا خیس شده بودن و بدنش حرارتی قابل توجه از خودش ساطع می‌کرد، روی یقه و پشت تیشرتش قسمت‌های بزرگ خیس شده حاصل از تعرق دیده می‌شد و همچنان نفس نفس می‌زد.

شبِ گذشته بود که متوجه شد طبقه‌ی پایین اون خونه، باشگاه مجهزی قرار داره و مثل دیگر افراد حاضر در اون مجموعه، می‌تونه به طور رایگان ازش استفاده کنه؛ پس برای آزاد کردن ذهنش از افکار آزاردهنده‌ی مربوط به آینده هم که شده بود، تصمیم گرفته بود اون روز صبحش رو با ورزش کردن توی باشگاه مجموعه شروع کنه.

- صبح به خیر بین.

با دیدن چانگبین که نشسته در پشت میز مشغول صبحانه خوردن بود، این رو گفت و سر مرد بزرگ‌تر بلافاصله به سمتش چرخید. به نظر می‌رسید چانگبین بابت حضور پسرک در اونجا بهت زده شده و طولی نکشید که توی جاش نیم خیز شد.

- سمی! تو... تو کجا بودی؟

بعد از شنیدن اون اسم جدید، نفسش رو آزاد کرد و حین خشک کردن دوباره‌ی صورتش با حوله، سر جاش متوقف شد تا بگه:

- هشت صبح رفتم به باشگاهی که طبقه پایین این مجموعه‌ست؛ باید حتما ببینیش... خیلی بزرگ و مجهزه.

- من فکر می‌کردم هنوز خوابی! چندباری صدات زدم و کسی از اتاق بیرون نیومد، خیال کردم دوست داری باز هم بخوابی و دیگه صدات نزدم.

اخمی کرد و راهش رو به سمت میز غذاخوری کج کرد. چند روزی می‌شد که اون و چانگبین توی یه اتاق مشترک می‌خوابیدن؛ اینکه به اون اتاق نیومده و با چشم‌های خودش جای خالی سم رو ندیده بود، فقط یه معنا می‌داد.
چانگبین با وجود اینکه گفته بود به زودی برای خوابیدن میاد و سالن رو ترک می‌کنه، شب قبل رو اصلا به تختش نیومده بود و احتمالا حین بررسی کردن مدارک و نقشه‌هایی که برای گیر انداختن پسرخاله‌اش تدارک دیده بود، به خواب رفته بود!

- دیشب کجا خوابیدی؟

- روی کاناپه.

نیشخندی زد و حین گذشتن از پشت صندلی چانگبین، توقفی کرد و دست‌های ظریف و انگشتان کشیده‌اش رو روی شونه‌های اون مرد گذاشت. به نرمی عضلاتش رو ماساژ داد و آهسته پرسید:

- بدنت درد نگرفت؟

- نه زیاد؛ با این وجود... الان حس بهتری دارم.

یکی از دست‌های سم رو گرفت و پشت دستش رو بوسید، بعد اون رو به سمت راست خودش کشید و از پسرک خواست که روی صندلی کناریش بشینه.

- شک ندارم خسته شدی؛ واست صبحانه میارم.

این رو گفت و از جاش بلند شد، بوسه‌ی دیگه‌ای روی موهای مشکی و مرطوب سم کاشت و به سمت کانتر رفت تا بشقاب صبحانه‌ی کاملی برای پسر قد بلند حاضر کنه.
سم اما در سکوت روی صندلیش باقی مونده بود و خیره به ظرف عسل روی میز، به این فکر می‌کرد که دقیقا از چه زمانی به لمس‌های اون مرد و ابراز احساسات نیمه واضحش عادت کرده؟

『 ESCAPE ROUTE | Changjin 』✓Where stories live. Discover now