CH23: Final shoot (Last chapter)

304 93 158
                                    

با حرکت دیلرها به دور میز، سم با لبخند خاصی عقب کشید و دستش رو روی شونه‌ی چیتا گذاشت. همه چیز داشت واسه وضعیت وی‌آی‌پی و تغییر حالت بازی حاضر می‌شد و در همین حین، سم نگاهش رو به اطراف می‌چرخوند.
تا اینکه با دیدن مردی که در چندین متریشون ایستاده و دست‌هاش رو مقابل بدنش در هم گره کرده بود، لبخندش ناپدید شد. اون مرد... حالت چهره‌ی عجیبی داشت، انگار که مدام با نگاهش اون‌ها رو می‌پایید و ظاهرش شبیه به یه بادیگارد بود؛ شاید هم شبیه به یه مزدور.

اخمی روی پیشونیش نشست و چشم‌هاش رو کمی باریک کرد، همین نگاه طولانی مدتش باعث شد تا اون مرد متوجهش بشه و به طور نامحسوس، ازشون دور و دورتر بشه.
اما چیزی که سم رو نامطمئن کرده بود، برجستگی پشت کمر اون مرد بود که حتی از زیر کت مشکی رنگش هم به چشم می‌اومد... برجستگی‌ای که کم شباهت به جاساز شدن یک غلاف اسلحه روی کمربند، نبود.
با تردید از اون مرد که حالا بین جمعیت پنهان شده بود، چشم برداشت و لب‌هاش رو به گوش چیتا نزدیک کرد تا بگه:

- چانگبین... یه چیزی اینجا درست به نظر نمیاد.

به محض اینکه چانگبین سرش رو با لبخندی کم‌رنگ در تایید تکون داد، اخمش باز شد.

- خوشحالم که متوجهش شدی سم؛ چون داشتم فکر می‌کردم که چطور باید ازت بخوام وقتی بهت علامت دادم اینجا رو ترک کنی!

- چی؟
سم با تعجب این رو گفت و چیتا بالاخره به سمتش برگشت. زمزمه کرد:

- اوضاع خوب نیست. تا اینجاش متوجه شدم که حدود پنج مرد مسلح اطرافمونن و مشخصه که همگی منتظر علامتی از سمت کریستوفر هستن تا کارشون رو شروع کنن... پس ازت می‌خوام هر چی که شد، به حرف‌هام گوش بدی.

اخم سم این بار محکم‌تر ابروهاش رو به هم پیوند داد و با خودش فکر کرد که مگه قرار نبود تا انتهای این مسیر رو با هم طی کنن؟ پس چرا چانگبین داشت دوباره حرف‌های تکراری سابقش رو به زبون می‌آورد؟

- شش... درواقع اون‌ها شش نفرن! تا وقتی ازم نخوای که تنهات بذارم و فرار کنم،‌ معلومه که به حرف‌هات گوش می‌دم بین.

چانگبین نفس عمیقی کشید و نگاهش رو به لب‌های سم داد؛ تلاش‌هاش برای راضی کردن پسر مقابلش بیهوده بودن و خودش هم این رو به خوبی می‌دونست، اما باز هم داشت سعیش رو می‌کرد چون‌ نگران بود.
نگران اینکه چه بلایی سر خودش میاد نبود، بلکه تمام نگرانیش به سم بر می‌گشت و البته که اگه اتفاقی واسه خودش هم می‌افتاد، در هرصورت سم هم به خطر می‌افتاد.
پس منطقی بود که بخواد هر طور شده سم‌ رو از اون مکان فاصله بده.

دستی روی صورتش کشید و با احساس کردن دوباره‌ی گرمای نفس‌های سم روی گوشش، متوجه شد که قصد به زبون آوردن حرف‌های دیگه‌ای رو هم داره.

『 ESCAPE ROUTE | Changjin 』✓Où les histoires vivent. Découvrez maintenant