مایع بی رنگ داخل لیوان کوچیکی که روی میز قرار گرفته بود رو یه سره نوشید و کف بلورینش رو روی میز کوبید. بار دیگه توپ کوچیک سفید رنگی که توی دستش بود رو تحویل دیلر داد و به سمت زمین بازی رفت؛ همون میزی که جدولی از اعداد روی سطحش به چشم میخورد و باید روی یک یا چندتا از اونها شرط بندی میکرد.
کمی مکث کرد و خیره به صفحه اعداد مقابلش، بی اراده و برای چندین بار پلک زد. چشمهاش تار میدیدن و شک نداشت که به خاطر تاثیر الکلیه که کمی پیش نوشیده.
بعد از وقفهای نسبتا کوتاه، ژتون آبی رنگ توی دستش رو پایین یکی از ستونهای عمودی جدول اعداد گذاشت و همون لحظه بود که صدای کسی رو شنید.- طی این دو سال این اولین باریه که میبینم روش جادهای رو برای شرط بندی انتخاب میکنی سم.
کلافه به سمت اون مرد که دیلر رولت بود برگشت و با چهرهای جمع شده، کمرش رو به میز پشت سرش تکیه داد.
- فقط دهنت رو ببند و کارت رو انجام بده مایک.
منظور مایک از روش شرط بندی جادهای، روشی بود که سم برای انتخاب کردن اعداد مدنظرش انتخاب کرده بود. محدودهای از اعداد که چه در زمین بازی و چه در صفحه چرخ رولت، به رنگهای قرمز و مشکی طراحی شده بودن و سم احتمال میداد که توپِ داخل چرخ روی اونها بایسته.
پس بعد از اینکه ژتونش رو روی ستونی عمودی از همون جدول اعداد، قرار داده بود، حالا انتظار متوقف شدن توپ رو میکشید.
مایک اما با لبخندی دستش رو از روی دستهای که باعث به چرخش در اومدن رولت میشد، برداشت و عقب رفت؛ دستهاش رو روی قفسه سینهاش گره کرد و نگاهش رو به چهره سم داد.پسر آسیایی، اون شب به شدت بی حوصله به نظر میاومد و ظاهرا موضوع مهمی ذهنش رو درگیر کرده بود، اونقدر درگیر که حتی متوجه تعداد شاتهای الکلی که نوشیده بود هم نشده بود.
حدود یک دقیقه بعد بود که چرخ از حرکت ایستاد. توپ روی یکی از خونههای اعداد که به رنگ قرمز بود و عدد بیست و هفت داخلش به چشم میخورد، متوقف شد و مایک نگاهش رو به سمت ستونی که ژتون سم روی اون قرار گرفته بود، منعطف کرد.
- تبریک میگم، درست حدس زدی.
سم در جواب، تک ابرویی بالا انداخت و ژتونش رو از روی اون ستون برداشت. همچنان سرش گیج میرفت و چشمهاش اطراف رو واضح نمیدیدن، اما با درست از آب در اومدن اولین حدسش بود که اعتماد به نفس بیشتری گرفت و این بار ژتونش رو فقط داخل یک خونه قرار داد.
خونه مشکی رنگِ عدد هفت.
مایک لبخندی زد و شونههاش رو بالا داد؛ اون پسر مثل همیشه غرور خاص خودش رو داشت، اما هیچوقت بی گدار به آب نمیزد. از طرف دیگه، بی اندازه باهوش بود و زیرکانه شرط بندی کردن رو بهتر از هر کسی بلد بود، با اطلاع از همین تواناییش بود که اجازه نمیداد کسی با حرفهاش روی اعصاب اون راه بره یا نظرش رو تغییر بده؛ حتی کسی مثل مایک که از دوستانش محسوب میشد.
YOU ARE READING
『 ESCAPE ROUTE | Changjin 』✓
Fanfiction⪧ 𝐂𝐨𝐦𝐩𝐥𝐞𝐭𝐞𝐝 ˒˒ سم هوانگ یکی از بهترین قماربازهای نیویورک بود، کسی که زمان زیادی از حضورش توی این عرصه نمیگذشت اما چنان اسم و رسمی واسه خودش به پا کرده بود که بیشتر بازیکنهای معروف و غیرمعروف هم میشناختنش؛ اما قطعا معروفتر از سم، همون کس...