چندین ساعت از برگشتنشون به خونه گذشته بود، اما سم با وجود دو اتاق فاصله با چیتا، همچنان میتونست صدای فریادهاش رو خطاب به فرد پشت موبایل بشنوه. هنوز نمیدونست ماجرا چیه، فلیکس با چانگبین چه ارتباطی داره و اصلا چرا سعی داشته گیرش بندازه؛ ولی شرایط برای اینکه بخواد سراغ اون مرد بره و سوالات بی پایانش رو بپرسه، به هیچ وجه خوب نبود.
دستش رو روی سطح تشک تخت حرکت داد و با احساس کردن چیزی زیر ملحفه، اخمی روی پیشونیش نشست. کمی جا به جا شد و با نمایان شدن اون وسیله، اخمش باز شد؛ اون چاقوی کره خوریای که برای محافظت از خودش از داخل سینی صبحانه سه روز پیشش برداشته بود، هنوز هم همون جا بود.
با شنیدن صدای در، دستپاچه چاقو رو زیر تخت انداخت و منتظر ورود شخص دوم به اتاق موند. تا اینکه با دیدن یکی از خدمتکارهای خونه، نفسش رو با خیالی آسوده آزاد کرد.
مرد خدمتکار، با سینی شام به طرفش اومد و وقتی روی میز عسلی گذاشتش، با لحنی خشک گفت:
- ارباب تاکید کردن که غذاتون رو حتما تا آخر میل کنید.
ابروهاش بالا پریدن و نگاهش رو به سینی غذا داد، فکر میکرد چانگبین اونقدر کلافه و درگیر اتفاقات اون شب شده که حتی فراموش کرده تا قبل از رسیدن به خونه، چطور ازش عصبانی بوده؛ اما حالا واسش شام فرستاده و تاکید کرده بود که غذاش رو کامل بخوره؟
گیج شده بود، این حرکت چیتا نشون دهنده میزان اهمیتی بود که واسش قائل بود؛ اگه سم صرفا یه وسیله برای اون مرد بود، پس این حرکاتش چه معنایی میدادن؟
سرش رو بالا آورد تا چیزی بگه یا حداقل تشکر کنه، اما خدمتکار جوان از اتاق بیرون رفته و اون رو تنها گذاشته بود.نفس عمیقی کشید و فقط بطری نوشیدنی توی سینی رو برداشت، به سمت پنجره رفت و باغی که درختان قد بلندش توسط نور مهتاب اون شب روشن شده بودن رو از نظر گذروند. تا پیش از این، متوجه این باغ نشده بود و از نظرش حتی توی تاریکی هم زیبا به نظر میاومد.
پس بی توجه به غذای گرم توی سینی یا حرفهای خدمتکار، به سمت در اتاق رفت و پلهها رو پشت سر گذاشت. خودش رو به باغ رسوند و به محض تماشای رزهای سرخ رنگی که اطرافش رو پر کرده بودن و عطر خوشایندشون به مشام میرسید، لبخندی روی لبهاش نشست.
کمی دیگه از نوشیدنی توی بطری سر کشید و با به سوزش افتادن گلوش، اخمی روی پیشونیش ایجاد شد. نگاهش رو به نوشتههای روی بطری داد و با خوندن اطلاعاتش، خیلی زود فهمید که یه نوشیدنی الکلیه.
بطری رو کلافه روی لبۀ سنگی آب نمای گرد و دو طبقهای که وسط باغ بود، گذاشت و قدمهای نه چندان پایدارش رو به سمتی دیگه کشید؛ با خودش فکر کرد که اگه زودتر میفهمید یه نوشیدنی الکلی واسش آوردن، ازش نمینوشید که حالا نخواد اینطوری گیج بزنه.
YOU ARE READING
『 ESCAPE ROUTE | Changjin 』✓
Fanfiction⪧ 𝐂𝐨𝐦𝐩𝐥𝐞𝐭𝐞𝐝 ˒˒ سم هوانگ یکی از بهترین قماربازهای نیویورک بود، کسی که زمان زیادی از حضورش توی این عرصه نمیگذشت اما چنان اسم و رسمی واسه خودش به پا کرده بود که بیشتر بازیکنهای معروف و غیرمعروف هم میشناختنش؛ اما قطعا معروفتر از سم، همون کس...