جلوتر از کاترین، از کازینو بیرون اومد و به محض پایین رفتن از چندین پلهی مقابل در بود که بی دلیل، شروع به خندیدن کرد. رفته رفته صدای خندهاش بالا گرفت و حالا همونطور که سرش رو به سمت آسمون گرفته بود، قهقهه میزد.کاترین که گیج شده بود اما با تماشای خندیدنهای سم به خنده افتاده بود، با احتیاط از پلهها پایین رفت و کنار اون پسر آسیایی ایستاد.
سم حین اینکه از شدت خنده نفس نفس میزد، دستش رو روی شکمش گذاشت و تکه تکه گفت:
- خدای من... چیتا... چیتایی که ازش حرف میزدید... میگفتید بهترینه... همین بود؟ همین... همین احمق که حتی بلد نیست کارتهاش رو مخفی نگه داره؟
لبخند از روی لبهای کاترین پر کشید و قدمی به سمت سم برداشت، دست ظریفش رو روی بازوی اون گذاشت و مردد پرسید:
- منظورت... چیه؟
- اون عوضی... جوری کارتهاش رو گرفته بود که... میتونستم به راحتی ببینمشون؛ پس با خودم فکر کردم شاید بهتر باشه کمی شیطنت کنم؟
به محض خروج این حرف از دهنش بود که چشمهای کاترین گرد شدن و بازوی سم رو محکم چنگ زد، طوری که لبخند پسر آسیایی محو شد و با دیدن چهره رنگ پریده کاترین، اخمی روی پیشونیش نشست.
- تو... تو چیکار کردی سم؟
سعی کرد بازوش رو از بین انگشتان باریک کاترین بیرون بکشه و اخمش شدت بیشتری گرفت. به چشمهای ترسیده دخترک خیره شد و جواب داد:
- تو چت شده؟
- لعنت بهت سم! لعنت بهت! بیا... بیا زودتر از اینجا بریم.
مچ دست سم رو گرفت و سعی کرد به دنبال خودش بکشونتش، اما پسر قد بلند از حرکت ایستاد و دستش رو با قدرت عقب کشید.
- چه مرگت شده؟ هیچ معلومه از چی اینقدر ترسیدی؟
کاترین مکثی کرد و بعد از اینکه نگاهی به ورودی کازینو انداخت، قدمی جلو رفت. دستش رو روی شونه سم گذاشت و سرش رو نزدیکتر برد تا صدای نگرانش رو به گوش اون پسر برسونه.
- اشتباه بزرگی کردی سم، خیلی بزرگ! امیدوارم که چیتا هیچوقت نفهمه چیکار کردی، وگرنه هیچکس نمیتونه نجاتت بده!
سم با عصبانیتی نسبی بابت شنیدن این حرفها، عقب کشید و دستش رو روی پهلوی کاترین فشرد. حتی با تماشا کردن چشمهای دخترک هم میتونست بفهمه که تا چه حد ترسیده و حرفهاش چقدر واقعیت دارن.
کاترین دختر جسوری به نظر میاومد و شک نداشت که با افراد کله گنده و خطرناک زیادی سر و کار داشته، پس چه چیزی درمورد چیتا اونقدر ترسونده بودش که با چهرهای رنگ پریده و لحنی وحشت زده درموردش حرف بزنه؟
.
.
.
.با شنیدن صدای بلند آلارم ساعتش، دستش رو از زیر پتو بیرون برد و روی ساعت دیجیتالی روی میزش کوبید.
با بدنی خسته، توی جاش نشست و سعی کرد دستهاش رو کمی کشش بده. با گیجی به اطرافش نگاهی انداخت و بی اراده خمیازه بلندی کشید، آفتاب از طریق پنجرهها به داخل اتاق نفوذ کرده بود و گرماش ثابت میکرد که نزدیک ظهره.
طولی نکشید که با دیدن آخرین پیام روی صفحه موبایلش، اخمی روی پیشونیش نشست و اتفاقات دیشب رو به یاد آورد. بعد از شنیدن حرفهای کاترین، اون دختر تصمیم گرفته بود که با عجله ازش جدا بشه و به خونهاش برگرده؛ حتی به سم نگفته بود که چرا تا این حد ترسیده و آرزو کرده تا هیچوقت چیتا از اشتباهی که مرتکب شده با خبر نشه.
نفس عمیقی کشید و بعد از اینکه دستش رو بین موهای مشکیش برد، از روی تختش بلند شد و نگاهی به خودش توی آینه انداخت. فقط چند ثانیه گذشته بود که زنگ خونهاش به صدا در اومد و باعث شد تا مجددا اخمی روی پیشونیش بشینه.
به در ورودی و سفید رنگ خونه که درست مقابل راهروی اتاقش قرار داشت، نگاه موشکافانهای انداخت؛ حتی نمیتونست حدس بزنه که چه کسی زنگ خونهاش رو زده.
توی اون محله، همسایهها روابط نزدیکی با همدیگه نداشتن و هیچکدوم از دوستان سم از محل زندگیش چیزی نمیدونستن، پس چه کسی پشت در بود؟
سعی کرد خوش بین باشه و احساس بدی به خودش القا نکنه، بنابراین زیر لب گفت:
- شاید مامور پست باشه!
با احتیاط به سمت در رفت، دستی بین موهاش کشید و به محض اینکه در رو باز کرد، تونست دو مرد درشت هیکل رو مقابل در ببینه. سم حتی فراموش کرده بود که از طریق چشمی در، چهره افراد جلوی ورودی رو بررسی کنه.
با دیدن اون دو نفر بود که دستش روی در خشکید و بی اراده ترسی به دلش افتاد. قبل از اینکه بتونه عقب بره، صدای یکی از اون افراد رو شنید که ازش پرسید:
- سم هوانگ؟
بزاق دهنش رو فرو فرستاد و گفت:
- خودم هستم.
بلافاصله بعد از اتمام جملهاش بود که یکی از اون دو مرد جلو اومد و بازوهاش رو محکم گرفت تا همکار درشت هیکلش، بتونه کیسهای مشکی رنگ به روی سر سم بکشه!
KAMU SEDANG MEMBACA
『 ESCAPE ROUTE | Changjin 』✓
Fiksi Penggemar⪧ 𝐂𝐨𝐦𝐩𝐥𝐞𝐭𝐞𝐝 ˒˒ سم هوانگ یکی از بهترین قماربازهای نیویورک بود، کسی که زمان زیادی از حضورش توی این عرصه نمیگذشت اما چنان اسم و رسمی واسه خودش به پا کرده بود که بیشتر بازیکنهای معروف و غیرمعروف هم میشناختنش؛ اما قطعا معروفتر از سم، همون کس...