ویل خوشحال بود که به پناهگاه نسبی (کوچیک) بنتلی برگشته، گفت "خدایا، من ادمهایی مثل تورو میشناسم، هانیبال، اما اون دیوونگی بود، نمیدونستم کسی به خودش زحمت حتی به یاد اوردن اون همه اسم رو میده، حتی کمتر احتمال میدادم اون همه ادمرو بشناسه."
هانیبال با خنده نفسشرو هوف کرد و موتور رو روشن کرد و سفر بازگشت به خونشرو شروع کرد.
اون جواب داد " همه اونها اشخاصی نبودند که من برای صحبت باهاشون وقت میذارم، اما به نظر میرسید همه کاملا شیفته تو شده بودند، من بیشتر فکر میکنم من ممکنه شروع کنم با یک چوب اونهارو از تو دور کنم تا تورو برای خودم نگه دارم."
ویل خندید.
و دستش انداخت "تو معمولا انقدر متواضع نیستی دکتر لکتر، و الان اینجایی، تلاش میکنی تاثیری که در اجتماع داریرو کم جلوه بدی، امشب حتی یک نفر هم نبود که تقریبا هر کاری انجام نده که جای منرو بگیره، تو میدونی حق بامنه، لازم نیست وقتی ما دوتاییم مودبانه رفتار کنی."هانیبال به ویل نگاه کرد و نگاه کوتاه حیله گرانهای بهش انداخت.
اون گفت " اگر قرار بود ادابمرو نادیده بگیرم، ترجیح میدادم وقتی تو ماشین نبودیم انجامش بدم."
ویل دوباره سرخ شد، میدونست هانیبال اینرو گفت تا این عکسالعملرو به دست بیاره، اون هوفی کرد و برگشت تا درحالی که رانندگی میکردند از پنجره به بیرون نگاه کنه، از ارزش دادن بهش با یک جواب امتناع میکرد.
هانیبال هنوز سرگرم شده بود، ویل میتونست تو هوای اطرافشون حسش کنه.
هانیبال بعد از دقایقی عنوان کرد " صرفنظر از اون، گمون میکنم خیلی از اونهایی که در خیریه حضور داشتند ندیده بودند که من برقصم، برای من هم زمان زیادی گذشته بود."
ویل به ارومی هومی کرد.
به مرد دیگه نگاه نمیکرد، بدون دلیل خاصی پرسید "به چه دلیل؟"
دقیقهای از سکوت بود و ویل به طرف هانیبال نگاهی انداخت که که یک چهره متفکرانه روی صورتش ببینه.
اون بعد از مکثی جواب داد " اخرین پارتنر رقصم کالیوپه بود، و اعتراف میکنم به اندازه تو مهارت نداشت، ما به ندرت میرقصیدیم، و حتی اونم خیلی سال پیش بود، نه پاریس و نه لوک از رقصیدن لذت نمیبردند."
ویل( اب دهنشرو) به سختی قورت داد.
اون فقط تو این عالی بود، هر دفعهای که باهم یک عصر خوب داشتند، اون در اخر باعث میشد تمام همسرهاش که مردند براش یاداوری بشه، کارت خوب بود، گراهام.
اون به نرمی گفت " متاسفم" برگشت تا دوباره از پنجره به بیرون نگاه کنه، امنترین تصمیم همین بود.
YOU ARE READING
Latrodectus Elegans (persian translation)
Fanfiction#hannibal #hannigram #gay couple