part20

139 31 2
                                    

گوزن پوشیده شده از پر، از چیزی که ویل فکر میکرد زیرک تر بود، نه اینکه قانون عمومی ثابتی بود که توهمات چطور رفتار میکنند، اون فقط فکر کرد برای اینکه از تخیلاتش به وجود اومده‌ اون خودش رو برای اون بیشتر نشون میده،.

ویل با خستگی بیشتر به عمق جنگل  رفت، هیچ چیز به غیر از ماه و کرمهای شب تابی که اونجا بودن توی شب سرد راهش رو روشن نکرده بود، این به ذهنش خطور کرد که  احتمالا باید با خودش چراغ قوه یا یک لامپ میاورد، اما به سرعت با دیدن  پر جلوتر از خودش داخل جنگل هواسش پرت شد.

ویل دنبالش دوید و  بیشتر داخل جنگل رفت.

ویل احساس کرد صداهایی  پس ذهنش زمزمه میکنند، اونها تلاش میکردند مسئولیت هایی که داره رو بهش یاداور بشند، اون باید توی چند ساعت از خواب پیدار میشد تا به کوانتیکو بره، اون نیاز داشت از خودش مراقبت کنه، بخاطر اینکه هانیبال ازش خواست، اون نیاز داشت به کار برگرده تا کمک کنه ریپر رو بگیره.

هیچکدوم از این افکار نتونستند حتی ویل رو کند کنند، اونها به همون سرعتی که اومدند گذشتند، و کاملا قابل لمس نبودند (واضح) نبودند.

ویل خودش رو توی زمینی مسطح پیدا کرد، مطمئن نبود کِی از خط درختها در اومده، گوزن روبروش بود، روی زمین با بیصبری پنجه میکشید، اون سرش رو بالا انداخت انگار داشت تلاش میکرد چیزی بهش بگه.

چیز مهمی بود که خارج از دسترس ویل منتظر بود، و اون نمیدونست چرا مهمه و یا چیه. اون جلوتر رفت، تلاش کرد به گوزن برسه، اما موجود از دسترسش دور شد درست مثل افکار چیزی که نیاز داره بدونه.

---
"خسته به نظر میرسی، ویل"

ویل به بورلی در حالی که وارد سالن سخنرانی میشد لبخند خشکی زد.

اون گفت "نخوابیدم، پس خسته هستم، چه خبر شده؟"
بورلی با شک سرش رو عقب داد، اما بیشتر فشار نیاورد، یکی از دلایلی که ویل میتونست واقعا باهاش کنار بیاد.

اون جواب داد "ما یک جسد داریم، جک میخواد تو بیای یک نگاهی بندازی، حسش رو داری یا باید بهش بگم مشکل خانوادگیت هنوز ادامه داره؟"

ویل ناله کرد و صورتش رو مالید.
اون گفت "نه، میام، نیاز ندارم جک فکر کنه هیچ چیزی درباره این تقصیر هانیباله، یا چیزی احمقانه مثل اون، اون الانشم همینطوری که هست از دستمون به اندازه کافی ناراحته."

بورلی از روی تایید سرتکون داد در حالیکه ویل ایستاد تا به دنبالش به ازمایشگاه بره، اونها صحبت نکردند، چون بورلی بهتر از این میدونست که بپرسه اوضاع اظطراری چی بوده و ویل تو مکالمه‌های روزمره بد بود، پس اون از بورلی چیزی نپرسید، اون درواقع واقعا چیزی درباره اون (بورلی) نمیدونست، اما اون بنظر میرسید هرگز نمیتونه کلمه‌ای پیدا کنه که اون (مشکل )برطرف کنه.

Latrodectus Elegans (persian translation)Donde viven las historias. Descúbrelo ahora