ویل به دستکشهایی که روی صندلی جلویی ماشینش گذاشته شده بودند خیره شد ، اینهمه راه توی ولف ترپ بودن (منظورش اینه که ولف ترپ تو نا جا اباده)، و شانسی نبود که اتفاقی باهاش برخورد کرده باشند، ویل میدونست اینها فقط میتونن از طرف یک نفر باشند.
هانیبال.
هانیبال اینهمه راه خارج از مسیرش تا خونه ویل رانندگی کرده بود، داخل شب، تا براش یک جفت دستکش بزاره.
همراه با هدیه مرغ ماهیخوار کاغذی ظریفی بود که ویل هیچ شکی نداشت مرد خودش ساخته بود.
ویل هوفی کرد و هردوشون رو روی صندلی مسافر انداخت، پشت فرمون نشست و ماشین رو روشن کرد، اون میتونست نفسش رو توی هوای سرد صبگاهی ببینه، و اون درحالی که دستهاش رو به هم میمالید.به دستکشهای کنارش نگاه کرد
ویل میدونست، هانیبال میدونه اون دستکش با کیفیتی نداره، مرد بهش چیزی که الانشم داشت نمیداد، هانیبال میخواست که هدیه پذیرفته بشه، و میدونست ویل نمیخواست چیزی اضافه داشته باشه، ویل اینطوری صرفه جو بود، و هانیبال از زمانیکه همدیگر رو میشناختند بهش احترام گذاشته بود، هرچند اون لزوما با این طرز فکر موافق نبود.
ویل دستکش هارو پوشید و راهش رو به سمت کوانتیکو پیش گرفت.
اون داشت هانیبال رو نمیبخشید، ویل نمیتوست با هدایا خریده بشه، هانیبال نمیتونست واسش چیزهایی بیاره، و دوبا ره اعتمادش رو به دست بیاره، مثل گربهای که موش مرده جلوی در میزاره، این حقیقت که داشت دستکش هارو میپوشید هیچ معنی دیگهای نداشت بجز اینکه دستهاش سرد بودند، و بهشون نیاز داشت، اون قرار نبود هدیهای که واقعا نیاز داشت رو رد کنه. (توکه راست میگی😂)
و اون روز تو مسیر کارش دستهاش خیلی گرم بودند.
---
ویل درحالیکه به سمت ماشینش میرفت دستکشهاش رو پوشید، نور صبح زود تازه شروع کرده بود هوارو توی یک صبح سرد زمستونی، گرم کنه.امروز یک هدیه دیگه روی صندلی جلو بود؛ اون داخل یک پاکت بزرگ و تردی بود، یک مرغ ماهیخوار کاغذی با ظرافت روش قرار گرفته بود.
ویل برای خودش سری تکون داد، درحالیکه داخل شد و ماشین رو روشن کرد تا گرم بشه قبل ازینکه بستهرو برداره، اون به ارومی بازش کرد، یک تکه کاغذ رو بیرون کشید که فورا شناخت.
این نقاشیای بود که هانیبال ازش کشیده بود، ویل به خودش روی کاغذ نگاه کرد، دستهاش مشغول گره زدن ساقههای شبدر به هم بودند و خورشید طوری روی موهاش تابیده بود که ویل مطمئن بود هانیبال ابداع کرده. ویل درحالیکه هانیبال این رو میکشید تماشاش کرده بود، (هانیبال) زمان گذاشته بود و مصمم بود همه جزئیاترو بینقص کنه، هانیبال به اینکه به ویل، با این تصویر نشون بده چطور میبینتش خیلی اهمیت داده بود.