part6

256 48 19
                                    


ویل داخل خونه هانیبال لکتر دزدکی گشت و گذار نمی‌کرد. این حقیقت که وقتی که ملودی ارام‌بخش شروع شد پیش اومد که اون اخر راهرو بود کاملا اتفاقی بود. و هیچ ربطی به این حقیقت نداشت که ویل به‌طور سیری ناپذیری درباره مردی که دعوتش کرده بود تا به اون‌ها ملحق بشه کنجکاو بود .
اون ملودی نا‌آشنا ، و کلمات آلمانی بودند. اون فکر کرد،  احساس کرد که این عجیب بود که اهنگی که هانیبال  برای پسرش میخوند لیتوانیایی نبود. مثل وقتی که هانیبال  داشت مقدمات به تخت رفتن پسرش‌رو چک میکرد شنید آهسته با اون زبان مکالمه می‌کنند.
حتما در اون لحن اهمیتی وجود داشت، به‌خاطر اینکه هانیبال کلمات‌رو به نرمی زمزمه میکرد و تپق نمی‌زد، اون کملات‌رو از حافظش میدونست و اون‌رو  در مراسمی که ویل قانع شده بود هر شب انجام میشد با پسرش به اشتراک میگذاشت.
بچه‌ای هم‌سن میکو معمولا قبل از خواب لالایی نداشت. و ویل میدونست هیچ مجادله‌ای بین اون‌ها درباره چیزی که داشت اتفاق می‌افتاد وجود نداشت، این روتین انتظار میرفت، و بهش احترام گذاشته میشد. احتمالا این عملی بود که برای هانیبال بیشتر از پسرش معنی داشت، اما اگر حرف‌های میکلاس راست بود. اون معنیش‌رو میدونست.
ویل یواشکی به اتاق مطالعه برگشت تا از اینکه مچش گرفته بشه دوری کنه و پوشه‌های کاغذ رو در حین اینکه منتظر هانیبال بود تا برگرده مرتب کرد.
اون احساس کرد  از فکر اینکه کسی مثل دکتر هانیبال لکتر مشهور کاری اینقدر نرمال و انسانی مثل تو تخت گذاشتن یک بچه انجام بده اتشی از علاقه در سینه‌اش شعله‌ور شد.
ویل داشت حقیقت‌رو به هانیبال میگفت که از میکو باید برای بیشتر دلایلی که اون از هم‌نشینی هانیبال لذت میبرد تشکر بشه. هر نگاه دزدانه داخل زندگی مرد احساس این رو داشت که داخل قلبش نگاه کوچکی می‌انداخت و به‌خصوص یادآور این بود که قلب داشت. ویل وقتی که میتونست ببینه که اون چقدر انسانه و چقدر اون میتونه خوش قلب باشه، میتونست بیشتر اطراف هانیبال احساس راحتی کنه، این حقیقت که اون تلاش نکرد مهربانیش‌رو به ویل تحمیل کنه، (مثل آلانا که در یک زمانی سعی کرد،) و بهش مانند یک همرتبه احترام میگذاشت برای ویل بیشتر از هرچیزی دیگری ارامش‌بخش بود.
هانیبال وارد اتاق شد، مانند همیشه شایسته و رسمی به‌نظر میرسید، پرسید " برای غیبتم عذر میخوام، کارمون‌رو شروع کنیم؟"
ویل نمیتونست جلوی خودش‌رو بگیره و قبل از جواب دادن سرتاپاش رو برانداز کرد. "اره،  براساس نظر جک هرچه زودتر این‌رو تموم کنیم بهتره"
هانیبال سر تکون داد، هرچند ویل میدونست بازرسی کردنش رو متوجه شده. اون اومد تا روی میز بهش ملحق بشه، ویل کاغذهارو روی میز به صورت مرتب پخش کرده بود، اما مطمئن نبود روش مرتب کردنش برای کسی غیراز خودش قابل درک باشه. هرچند هانیبال سوالی نپرسید، اون عکس‌هارو برانداز کرد انگار که اون‌ها خلاصه‌ای با دقت برنامه‌ریزی شده از قاتل بودند. برای ویل سوال بود که اون چی دیده که هنوز به زبون نیاورده، اون میدونست هانیبال همه چیز رو در خودش نگه میداره مگر اینکه ازش بپرسی، ویل فرض میکرد کار مودبانه‌ایه.
---
بعد از گذشت زمان، در عصر، هانیبال گیلاس‌های شراب‌خوری اورد و اصرار کرد مقداری شراب وینتج (شراب با کیفیت) باهاش شریک شه، اون‌ها پیشرفت زیادی کرده بودند و ویل مشکلی در این کار نمیدید.
در این زمان پروفایل تقریبا کامل شده، اما فراموش شده بود درحالی که هرکدام اون‌ها در دوطرف انتهایی مبل نشسته بودند با یک زانو روی مبل و پای دیگر روی زمین،. ویل چرخیده بود تا رودررو مرد دیگر باشه،  هانیبال با مچ پاش روی زانوی دیگه‌اش چرخیده بود و تقریبا حالت (ژست) ویل‌رو منعکس می‌کرد  تا بتونند بهتر مکالمه کنند.
هانیبال  به نرمی پرسید " ویل بهم بگو، چطوره که تو در نظر همکارانمون گوشه‌گیر به‌نظر میرسی؟" ویل به نرمی خندید و جرعه‌ای دیگه از شرابش نوشید.
اون حدس زد " تو داری ازم میپرسی چرا هنوز مجردم، من با اکثر مردم زیاد اجتماعی نیستم، حتی وقتی کسی با برنده و بی عاطفه بودنم فرار نمیکنه اونا بعد ازینکه با چیز وحشت‌آوری که این بالا میچرخه برخورد میکنند فرار میکنند." ویل به ارامی به سرش چندبار ضربه زد تا منظورش‌رو برسونه. هانیبال لبخند کوچیکی زد و با موافقت سر تکون داد.
ویل با نوشیدن الکل احساس شجاعت کرد و میخواست که بدونه، پرسید " خب دکتر، دوس داری بگی چطور میتونی اجتماعی باشی و هنوز با من صحبت کنی؟" هانیبال از شراب خودش جرعه‌ای نوشید و برای لحظه‌ای در نظر گرفتش. اون بعد از وقفه‌ای پیشنهاد داد " چیزهای خیلی کمی هست که من‌رو میترسونه، و من خودم رو درحالی پیدا میکنم که بیشتر به موضوعات وحشت‌آور جذب میشم،  من یاد گرفتم تا از موضوعاتی که باعث ناراحتی دیگران میشه دوری کنم تا به کسی توهین نکنم، حتی در جمع کسانی که دوست دارم باهاشون معاشرت داشته باشم، هرچند این خیلی خوشحال کننده‌است که نیاز نیست اینکاررو با تو انجام بدم."
ویل هومی کرد، سر تکون داد و از روی شونه هانیبال به پنجره خیره شد، این ساده‌تر بود که با هانیبال ارتباط چشمی برقرار کنه ، اما قابل تحمل تر بود تا بدون متمرکز شدن‌ روی ظاهرش تماشاش کنه.
ویل اعتراف کرد "حدس میزنم منم این رو خوشحل کننده میدونم که تو از چیزی که من میبینم وحشت‌زده نیستی، اما من فقط زمان‌ نمیزارم که همه احساساتم‌رو در همه زمان مخفی کنم برای اینکه بیشتر دوست داشته بشم."
هانیبال ویل‌رو با یک علاقه عجیب بررسی کرد که ویل فقط مواقع کمی معطوف به خودش دیده بود، این نگاه مشابه چیزی بود که جک روی چهره‌اش داشت وقتی که ویل میدونست داره درباره زنش فکر می‌کنه، نگاهی که دیده بود بین مردم به اشتراک گذاشته میشد، و همیشه نشانه عشق واقعی در نظرمی‌گرفتش.
نیاز به گفتن نبود که اون مطمئن نبود که چه حسی داره درباره دریافت این حالت چهره از کسی که نباید بیشتر از یک علاقه حرفه‌ای به اون داشته باشه، .
ویل از لیوان شرابش نوشید و از ارتباط چشمی سر باز زد.
هانیبال عنوان کرد " دوست دارم تورو به یک اپرا دعوت کنم، یک اجرا تو روز جمعه هست، و راحت‌تره  که بعدش شام بخوریم، برای کل بعدازظهر میکلاس برنامه‌ریزی شده و اون شب‌رو خونه یکی از دوستانش سپری میکنه."
ویل با حواس پرتی لبخند زد، این بامزه بود که هانیبال این نیازرو احساس کرد که به ویل درباره اینکه میکو کجا خواهد بود اطمینان بده. ظاهرا اون واقعا به میکو علاقه نشون داده، پس این چیزی طبیعی برای هانیبال بود تا در نظرش بگیره.
ویل پرسید " این یک رویداد رسمیه؟ و قراره ازم درخواست کنی تا مراقب حرف‌هایی که به مهمانان دیگه میزنم باشم؟"
لبخند هانیبال بزرگ‌تر شد و چشمهاش به‌نظر میرسید با شیطنت برق میزد."یک کت‌وشلوار قابل قبوله، ومن هرگز ازت نمیخوام بغیر از گفتن حرف دلت کار دیگه‌ای انجام بدی، تو میدونی من از شنیدن هرچی که برای گفتن داری لذت می‌برم."
ویل سرتکون داد."چه‌قدر با فکر دکتر لکتر، باید ببینم میتونم به چه نتیجه‌ای برسم، من تصمیم گرفتم بیشتر دربارت یاد بگیرم و شاید دیدنت اطراف دوستای دیگت چیزیه که احتیاج دارم."
هانیبال سرش‌رو کج کرد، به دلایلی به‌خاطر اون حرف خوشنود بود.
سرگرم‌شده به گوش میرسید، پرسید "با مشاهده کردن یا با گوش دادن به شایعات؟"
ویل شونه بالا انداخت. "هردوش، هرچند البته که شایعه باید با سوءضن در نظر گرفته بشه، اون میتونه حاوی اطلاعات مفید باشه همونجور که میتونه نادرست باشه. من از جداکردن حقایق از شایعات خیلی خوبم مخصوصا اگر بتونم عکس‌العملی که سوژه شایعات‌ با شنیدنشون داره ببینم."
هانیبال سر تکون داد، جرعه‌ای از شرابش نوشید و در فکر هومی کرد. اون تصمیم گرفت " پس انتظار دارم چیزی که در مراسم کشف میکنی موقع شام بشنوم"
ویل از لیوان شرابش نوشید.
هردوی اون‌ها انتظار داشتند، ویل امیدوار بود در اون عصر مردی رو که با مرگ محاصره شده بود اما هنوز دست نخورده بود بیشتر بشناسه، حتی اعتبار اون به نظر نمیرسید که زیاد تحت تاثیر این حقیقت که اون نمیتونست یک همسر رو نگه داره قرار گرفته باشه.
---
یک زن طی زمان ظاهرا لازم برای صحبت کردن بعد از اجرا دنبالشون کرده بود گفت "هانیبال، عزیزم، بهم نگفته بودی امشب اینجا هستی."
هانیبال لبخند مودبانه‌ای زد، هرچند ویل میتونست بگه این بیشتر به نفع اون (زن)  بود. نه اونقدر واقعی که قبل از مرد دیده بود.
هانیبال لحنش بیش از حد دوستانه و گرم، جواب داد " اگر حضورم‌رو برای هربار بیرون رفتن اعلام کنم، این سوپراز رو خراب میکنه."
زن با ظرافت خندید، بعد به ویل نگاه کرد، اون میتونست بگه اون (زن) داشت تلاش میکرد تصمیم بگیره حضورش چه معنی داره.
اون با اشاره گفت " میبینم که شخص( ornament شخصی که به اعتبار اجتماعی اضافه میکنه) جدیدی برای عصر همرات داری."
ویل انقباض خفیف فک هانیبال‌رو برای استفاده اون اصطلاح دید اما مرد لبخند زد و به سمت ویل چرخید.
اون عنوان کرد. "این ویل گراهامه، ویل، ایشون مادام کومدا ست."
ویل به‌قدری که میتونست مودبانه لبخند زد، میدونست که احتمالا به قدری که احساس میکرد نارام به نظر میرسید.
تلاش کرد در همین ابتدا توهین‌آمیز نباشه، گفت "مطمئنم ملاقات با شما باعث خرسندیه"
مادام کومدا با ملاحضه هومی کرد، ظاهرا درباره اون بیشتر از اولین آشنایی کنجکاو بود.
اون گفت "همچنین، باید اعتراف کنم انتظار نداشتم هانیبال کسی‌رو با خودش دوباره همراه کنه، اون تقریبا بعد از مرگ ماریا منزوی بود، باور دارم تنها چیزیکه باعث شد ادامه بده پسرش بود. داشتن کسی که بهت وابسته باشه حتی مردهای درهم شکسته‌رو پایدار نگه میداره تا اونجور که باید کنارشون حضور داشته باشند."
ویل سر تکون داد و هرچقدر که میتونست همدردیش‌رو ابراز کرد تا نشون بده اون کلمات‌رو درک میکنه. اون جواب داد "این کار قابل تحسین، و تعهدی ارزشمنده که یک بچه‌رو تنها بزرگ کنی مخصوصا وقتی که عزاداری، من خیلی از بچهارو دیدم وقتی که والدینشون اون‌هارو اسباب زحمت میدوند نادیده گرفته شدند، هانیبال تا اینجایی که دیدم کار فوق‌العاده‌ای انجام داده ."
مادام کومدا لبخند زد و ایندفعه لبخندش واقعی بود. اون فکر میکرد ویل دلرباست، اون  مخصوصا واسه کسی که برای داشتن سلیقه خوب شهرت داشت غیر منتظره بود. شاید افراد سطح بالا جامعه معیار متفاوتی برای اینکه چه چیزی خوبه نسبت به بیشتر افراد طبقه متوسط داشتند، ویل هرگر زمان کافی اطراف اون‌ها نگذروند تا بفهمه.
کومدا وقتی که نسبت به ویل بیشتر دوستانه به گوش میرسید، پرسید " خب، شغلت چیه ویل؟" ویل کمی تردید کرداما هانیبال برای پیشنهاد چیزی که ساده‌تر از واقعیت به نظر برسه پیش قدم نشد، اون مثل همیشه میخواست که ویل حرف دلش‌رو بزنه. اون جواب داد " من یک پروفایلر جنایی‌ام برای اف‌بی‌ای و وقتی که بتونم تو کوانتیکو تدریس می‌کنم، این شغل خشنیه، اما میتونم ببینم دسته بعدی ماموران به اندازه‌ای که بتونم اماده به میدان برن."
مادام کومدا ابرو بالا انداخت و به سمت هانیبال برگشت. هرچند اون بیشتر شگفت‌رده به‌نظر میرسید تا هرچیز دیگه، گفت "از همه صحبت‌هات درباره لذت بردن از مقداری وحشت، من هیچوقت انتظار نداشتم کسی مثل این‌رو پیدا کنی، اون تایپ معمولت نیست، مگه نه"
جمله اخر میتونست یک سوال باشه اما ویل میدونست اون انتظار یک جواب‌رو نداشت، حداقل نه یک جواب صادقانه.
ویل نمیتونست جلوی خودش رو بگیره و براش سوال پیش اومد که تایپ هانیبال چی بود، حداقل در نظر این زن، اون به نظر میرسید با گذشته هانیبال آشنا باشه، و به قدرکافی باهاش دوستانه، که با صحبت دربارش مشکلی نداشته باشه، اگر ویل بتونه اون‌رو ترغیب به صحبت کنه اون میتونه منبع خوبی برای اطلاعات باشه.
هانیبال گفت " من یک دقیقه دیگه برمیگردم، ویل، فکرمیکنم این اطراف شامپاین هست."
ویل با موافقت هومی کرد، تقریبا مطمئن بود هانیبال داشت فقط پیشنهاد میداد تا بهش فرصت بده تا بیشتر از زن سوال کنه، این به‌نظر کاری بود که هانیبال انجام میده، مخصوصا وقتی میدونست ویل میخواست از افرادی که در اینجا حظور دارند دربارش یاد بگیره.
هانیبال با راحتی کسی که به اینجا به اندازه خونه خودش تعلق داشت از میان جمعیت عبور کرد، اون به نظر میرسید این توانایی‌رو داره که حرکات جمعیت‌ اطرافش‌رو پیش‌بینی کنه.
مادام کومدا وقتی که ویل برگشت تا باهاش روبرو بشه با مهربانی به ویل لبخند زد، اون خودش رو مجبور کرد ارتباط چشمی برقرار کنه تا اونقدر بی‌ادب دیده نشه، اون نیاز داشته تا کومدا باهاش راحت باشه.
اون با صدایی که لبخند درش شنیده میشد پرسید "چندوقته که هانیبال‌رو میشناسی؟"
ویل متقابلا لبخند زد، تلاش کرد به خودش اجازه بده هرچیزی که اون داشت احساس میکرد رو احساس کنه تا مانند کسی که اون (کومدا) انتظار داشت در این موقعیت رفتار کنه .
اون صادقانه جواب داد " فقط بیشتر از یک ماهه واقعا، از هانیبال خواسته شده بود تا به من کمک کنه تا یک پروفایل برای یک جنایتکار خلق کنیم."
مادام کومدا به نرمی خندید، ظاهرا از این حرف متعجب شده بود. اون گفت "خب، این قطعا مثل هانیبال نیست، اون همیشه وقتی در محیط کاریشه حرفه‌ای رفتار می‌کنه، من هرگز فکر نمیکردم اون عشق بعدیش‌رو زمانی که درحال کاره انتخاب کنه، حتما باید چیزی درباره تو وجود داشته باشه که مجبورش کرد الگو معمولش‌رو بشکنه."
ویل متوجه شد اون نگفت همسر بعدی هانیبال، اون اصطلاح اَمور رو استفاده کرد، به معنی اینکه جدا از همسران فوت شدش هانیبال احتمالا زندگی عشقی داشت، اون چیز جالبی برای شنیدن بود، اما چیز تعجب برانگیزی نبود، کومدا همچنین مراقب بود که این‌رو هم نگه که ویل درمسیر همسر هانیبال شدنه.
ویل به طور خوشایندی موافقت کرد "باید باشه، اما به خودت زحمت نده ازم بپرسی چیه، اون بهم نمیگه، هرچند متوجه نشده بودم اونقدر منحصربفردم، تایپ معمولش چطوریه؟"
مادام کومدا به جایی که هانیبال به طور هوشمندانه‌ای به خودش اجازه داد در مکالمه دیگه‌ای گیر بیفته تا غیبتش‌رو طولانی کنه نگاه گذرایی کرد.
اون تقریبا توطئه آمیز گفت "بهت توهین نشه اما میتونم بگم اینجا دقیقا جایی نیست که تو تعلق داری، با دیگران این معمولا هست، فقط به اطرافت نگاه کن و اون تایپ هانیباله، من هرگز ندیدم اون به کسی که من قبلا در یکی از این رویدادها ندیدم علاقه نشون بده."
ویل نگاه گذرایی به اطراف انداخت، توده‌های درحال حرکت حریر و ابریشم رو دید، این در تضاد کامل با چیزی که در زندگی روزمره‌اش میدونست بود، براش سوال بود که آیا به قدری که احساس میکرد برای ادم‌های اطرفش هم ناشایست به نظر میرسه؟، اون امیدوار بود هانیبال بهش بگه اگر اون جوری دیده میشد که تعلق نداره، اما شاید اون باید انتظار می‌داشت که نداره. ویل پاسخ داد "قطعا بهم بر نخورده، من فقط نگرانم تو این عصر گاو پیشونی سفیدم،(از دیگران متفاوتم) من فکر نکرده بودم این قدر واظحم."
مادام کومدا لبخند زد."نگران نباش عزیزم، تو خوب به‌نظر میرسی، تنها دلیلی من میتونم تشخیص بدم اینه که من باتو صحبت می‌کردم، اشاره نکنم که من همه کسایی که معمولا در اینجور مراسم‌ها شرکت می‌کنند رو میشناسم، اگر حرف هانیبال باشه، پس همه به زودی تورو خواهند شناخت، اینجا جایی خواهد شد که بهش تعلق داری عزیزم، امیدوارم براش اماده باشی."
ویل نفسش رو اغراق آمیز بیرون داد و شونه‌هاش رو کمی پایین انداخت. اون به شوخی گفت "اون ممکن برای من عامل مشکل بشه، من معمولا ادم اجتماعی نیستم، بهرجهت نمیدونم چه حسی دارم درباره اینکه فقط یکنفر دیگه در صف همراهان تزئینی برای دکتر لکتر باشم."
مادام کومدا لب‌هاش رو به هم فشار داد و به جایی که هانیبال ایستاده بود دوباره نگاه کرد، در همون زمان هانیبال به این سمت نگاهی گذرا انداخت و مستقیما به ویل نگاه کرد، اون (کومدا) لبخند زد و صورتش‌رو برگردوند. "من یک چیزرو میتونم بهت قول بدم، عزیز، هانیبال به این علاقه داره که تورو بیشتر از یک تزئینات کنه، تو باید عکس‌العملش‌رو به نظر اول من متوجه شده باشی، اون از تو خیلی خوشش میاد، احتمالا بیشتر از چیزی که من میتونم بگم"
ویل احساس کرد صورتش داغ شده و سرش‌رو پایین گرفت تا سرخ شدنش‌رو مخفی کنه، این رفتاری نرمال داخل جمع‌هایی مانند این بود؟ همه اونها در همه مواقع چیزی که بهش فکر میکردند رو به زبون می‌اوردند و همه اشخاص اطرافشون فقط میبخشیدنش؟ این میتونست نحوه رفتار هانیبال‌رو توضیح بده و اینکه چرا اون با حرف‌های ویل دلسرد نشد.
اون گفت "من باید ببینم اگر که اون چیزیه که من‌هم بهش علاقه دارم اما امیدوارم من‌رو برای تردیدم تا شیشمین همسر مرده‌اش بشم ببخشه، تو شغل من این یک الگو به حساب میاد."
مادام کومدا چشمانش‌رو روبه اون تنگ کرد، هرچند اون ازش عصبانی نبود اون به‌نظر میرسید هنوز اون‌رو بادقت بررسی میکنه، انگارکه نمیتونست تصمیم بگیره ویل اونجا بود تا ازش بازجویی کنه یا واقعا با هانیبال اونجا بود. "هانیبال ممکنه شانش بدی با اشخاصی که انتخاب میکنه تا باهاشون ازدواج کنه داشته باشه، اما اگر رفتارش‌رو با پسرش دیده باشی، میفهمی که آدم خوبیه، اون هرکدوم از اون‌‌هارو دوست داشت و اون هرکاری برای اشخاصی که دوست داره انجام میده، این (افرادی که اون دوست داره) جمع کوچیکیه که تعداد کمی فرصت وارد شدن بهش‌رو دارند اما اگر تو فرصتش رو داری تو به‌طور خاص انتخاب شدی، اینقدر زود به‌خاطر اینکه از یک نفرین میترسی دورش ننداز."
ویل با قدردانی بهش لبخند زد، اون بهش دلیلی داد تا به هانیبال اعتماد کنه، حتی اگر فقط این دلیل بود که اون واقعا علاقه‌منده، این توصیف شخصیت ارزشمندی بود به این دلیل که اون (کومدا) هانیبال‌رو برای سالها میشناخت، اون به‌نظر میرسید چندتا از همسران هانیبال‌رو هم میشناخت، و کیفیت رابطه اون‌هارو میدونست.
تاحدی که میتونست سعی کرد روراست به گوش برسه "ممنونم، این‌رو در ذهنم نگه میدارم خوشحالم امشب شمارو دیدم."
ویل گوشه چشمش هانیبال رو دید نوشیندنی در دست برمیگرده، مادام کومدا دوباره لبخند زد، به نظر میرسید برای دلیلی به اون علاقه‌منده، اون جلو اومد و بوسه‌ای نرم به گونه ویل زد. زمزمه کرد "بهش بگو گفتم اون باید برای مدتی تورو اطرافش نگه داره." قبل ازینکه ویل بتونه جواب بده مادام کومدا مودبانه روبهش سرتکون داد و  دوباره در جمعیت ناپدید شد، وقتی که هانیبال کنارش برگشت ویل تنها میتونست رفتن کومدا رو در سکوتی شکه شده تماشا کنه.. هانیبال به ویل یک لیوان شامپاین داد، پرسید "باید نگران باشم؟"
ویل سرش‌رو تکون داد هنوز مقداری شوکه بود، اون جرعه‌ای نوشید و ارزو کرد ویسکی بود،  گفت "اون بهم گفت تا بهت یک پیام‌رو برسونم."
هانیبال با کنجکاوی یک ابرو بالا انداخت. یک قدم نزدیک شد تا اون‌ها تقریبا یک فضارو باهم شریک بودند، اون گفت " از پرسیدنش میترسم."
ویل خندید و گفت "اون گفت تو باید نگهم داری."
هانیبال هومی کرد و خم شد انقدر که بینی‌اش به پیشانی ویل به ارامی تماس پیدا کرد  "پس چیزیه که میتونیم باهاش موافقت کنیم."
-------
لذت ببرید

Latrodectus Elegans (persian translation)Donde viven las historias. Descúbrelo ahora