*اپریل سال 2012 سنپترزبوگ_روسیه
با حسی شبیه به خفگی چشمانش تا بیشترین حد ممکن گشوده شد. نمیتوانست نفس بکشد. حتی نمیتوانست تقلا کند. لرزش خفیفی تمام تنش را در بر گرفته بود. تلاش کرد تا از دهان نفس بکشد اما بیفایده بود!
- زیاد میخوابی حرومزاده!
مرد سیاه پوش با حرص گفت و فشار دست قدرتمندش را دور گردن جونگکوک بیشتر کرد. دیگر کمبود اکسیژن را احساس نمیکرد، لرزش بدنش هم قطع شده بود. نگاهش هر لحظه بیشتر و بیشتر رو به خماری میرفت.
وزنهی سنگینِ دست مرد که از روی گلویش برداشته شد، با از یک نفس عمیق از دهان، به سرفه افتاد.
تن برهنهاش با طناب به تکیه گاه صندلیِ چوبی بسته شده و طناب ضخیم دیگری دستهایش را با زاویهی نود درجه به دستهی صندلی و پاهایش را به پایههای صندلی قفل کرده بود.
- سرت و بیار بالا...
هنوز هم با چشمانی ترسان و متعجب، در تلاش برای درک شرایط پیش آمده بود و واکنشی نشان نمیداد.
مرد کمی خم شد. حالا صورتش درست مقابل صورت رنگ پریده و پریشان جونگکوک بود. پنجهاش را میان موهای او مشت کرده، با شدت عقب کشید و درحالیکه که لبهی چاقوی جیبیاش را نزدیک به چشم جونگکوک میچرخاند شمرده شمرده گفت:
- اصلا حرف گوش کن نیستی جئون جونگکوک. اینطوری کارمون خیلی سخت میشه!
با وجود ترس فاحشی که تمام سلولهای بدنش را به رعشه میانداخت، سعی کرد چهره.ای خونسرد به خود بگیرد. حرکت چرخشی چاقو را که نوک تیز آن با هر بار پلک زدن، به مژههایش اصابت میکرد، از نظر گذراند و آب دهانش رافرو داد.
تا کجا ترس، وحشت، درد، درد، درد...
- میخوای من و به فاک بدی آره؟! اینو پرسیدم چون دخل آخرین کسی که سعی کرد اینکار و بکنه آوردم...
- تو خیلی شجاعی جونگکوک.
مرد آهسته گفت و موهای جونگکوک را رها کرد. با چاقو روی پوستش، کمی بالاتر از استخوان ترقوه کلمۀ نه را خراش داد... عمیق نبود اما صورت جونگکوک از درد جمع شد.
- بیا یه قرار بذاریم کوک. از این بعد هر سوالی بپرسی من جوابش رو با چاقو روی بدنت مینویسم و هر چی سوالت بیشتر به من و کمتر به خودت مربوط باشه خراش عمیقتر میشه، قبول؟
لبخند کجی چاشنیِ لبهایش کرد و پرسید:
- سوال بعدی.
جونگکوک که حالا متوجه وخامت اوضاع شده بود، نقاب از چهره برداشت و مضطرب چشم به نگاه راضی و خشنود مرد دوخت.
- لال شدی؟!
این را درحالی گفت که از رام کردن چشمهای وحشی و سرکش جونگکوک حس غرور داشت. لبخند دلهرهآور دیگری زد و همانطور که به طرف در خروجی میرفت گفت:
YOU ARE READING
IN RED
Random[ اتمام یافته.] WRITER: UNKNOWN NAME: IN RED COUPLE: VKOOK, YOONMIN GENRE: PSYCHOLOGY, CRIMINAL, SMUT «در دنیای من رجوع کن؛ بگذار بیتردید تنها صدای قدمهایت در جهانم به گوش رِسد! اجازه نده دنیای من تهی از تو باشد که هیچ کسی کوچه پس کوچه شهر مرا نمی...