روز بعد تهیونگ پس از یک خواب آشفته، خود را روی کاناپهی خانۀ یونگی یافت. هرگز از این مطلب سر در نمیآورد که چرا گرفتار وحشت و هراسِ این چنینی شده اما مطمئن بود که غیبت یک روزهی یونگی در بروز خُلق عصبانی و غضبناکش دخیل است.
کلید در جایش پیچ خورد. در باز و یونگی با نالۀ از سر خستگی وارد شد. صدای پای سنگینی از پشت یکی از درها به گوش رسید و تهیونگ عصا به دست مقابل چشمانش ظاهر شد.
- کدوم جهنمی بودی؟!
- بیمارستان. چه طرز حرف زدنه؟!
- چرا بیمارستان؟!
یونگی روی مبل فرو افتاد.
- موضوع کوکه...
درحالی که هنوز به حمل عصا عادت نکرده، آن را زمین زد و رو به روی یونگی نشست.
- چ... چی شده؟!
- چیه؟! ترسیدی؟!
پلکش با لرزشی عصبی پریدن گرفت.
- حرف بزن.
- باشه... حرف میزنم. تهیونگ اگر چاقو دو سانت، فقط دوسانت بلندتر بود، کبدش و پاره میکرد و اون لعنتی اونقدر خون بالا میاورد تا بدنش خشک بشه.
حالتی که بر تهیونگ پدیدار شد، غم نبود، بلکه چیزی شبیه به ماتم سراپای وجودش را فرا گرفت.
- چی... چی داری میگی؟!
یونگی روی مبل خودش را بالا کشید و صاف نشست.
- دارم میگم توی عوضی کسی رو که هر لحظه امکان داره به خودش آسیب بزنه تنها گذاشتی.
برخاست. با حالتی هشدارگونه چند ضربه روی شانۀ تهیونگ زد.
- این چیزیه که دارم میگم! اون اسباب بازی تو نیست که هروقت خواستی بهش بگی دوستت دارم و هروقت خسته شدی تنفرتو توی صورتش فریاد بزنی. اون بیماره... میفهمی؟ از اولش هم بهت گفتم دوستی با این پسر عاقبت خوبی نداره.
کتش را از تن درآورد و روی پشتیِ مبلی که تهیونگ روی آن خشکش زده بود، انداخت و به طرف میز بار روانه شد.
- اگه اتفاقی براش بیفته، به کمک خدا میکشمت تهیونگ. فقط تا فردا که میرم بیمارستان فرصت زندگی داری. پس خشکت نزنه.
تهیونگ از جا بلند شد و به کمک عصا چرخ زد.
- بری بیمارستان؟!
یونگی سرش را از داخل کابینت مشروبات بیرون آورد.
- آره... برم بیمارستان.
- تو هیچ جا نمیری یونگی.
- نمیخوای که سوپرایز تولد بهترین دوستم و از دست بدم؟!
یونگی با طعنه گفت و درون مارتینیاش که تا نیمۀ گیلاس بالا آمده بود، آب ریخت. تهیونگ دلش میخواست ضعف زانوانش را به خرابی یا ناکارآمدیِ عصا نسبت دهد اما میدانست که حقیقت چیز دیگریست. پاهایش عملاً ناتوانتر از نیروی بیانش بود. میکوشید وزنِ بالاتنهاش را روی دست عصا به دست بیندازد.
YOU ARE READING
IN RED
Random[ اتمام یافته.] WRITER: UNKNOWN NAME: IN RED COUPLE: VKOOK, YOONMIN GENRE: PSYCHOLOGY, CRIMINAL, SMUT «در دنیای من رجوع کن؛ بگذار بیتردید تنها صدای قدمهایت در جهانم به گوش رِسد! اجازه نده دنیای من تهی از تو باشد که هیچ کسی کوچه پس کوچه شهر مرا نمی...