*شرکت جواهرسازی Mikimoto
یونگی پا روی پا انداخت و زیر چشمی حرکات جیمین را پائید.
- اتفاقی افتاده جناب پارک؟!
- نمیدونم، افتاده؟
- برو سر اصل مطلب.
- اصل مطلب؟! مدیرعامل این شرکت کجا خودش رو قایم کرده؟
- هی، شرکت به هیچ مشکلی برنخورده، پس بهتره برگردی سر کارت.
- حتما. فقط اینکه با رضایت یا بیرضایت شما جلسهی انتصاب مدیرعامل جدید آخر هفته برگزار میشه... روز خوش.
ایستاد و بعد از مرتب کردن سر آستینهای کتش، خارج شد.
یونگی هم تن خستهاش را روی مبل رها کرد و چشم بست. همین یکی را کم داشت!
***
«دستهای جادویی»
هرگاه که جونگکوک دلش میگرفت، به آن مغازهی ساز فروشی میرفت و پشت بر پنجره به صدای سازهای جادوعی آن پسر گوش میسپارد.
امشب دوباره به آنجا رفته بود، دوباره تکیهاش را به پنجرهی خیس و باران گرفته داد.
پسر که یک کُت مشکی بر تن داشت، موهای پریشان و آبی رنگش که همانند اقیانوسی کلان مانند میکرد را با یک تل کشیِ سیاه که طرح دقیق آن از این فاصله قابل تشخیص نبود عقب داده بود؛ پشت پیانو نشسته و کاغذهایی را مرتب میکرد.
یک آن به سرش زد که داخل شود؛ در را باز کرد و بعد از ورود، همانجا متوقف شد.پسر مو آبی که هنوز برگههای بهم ریختهی دستش را مرتب میکرد؛ بدون آنکه سر بالا بیآورد لب زد:
- خوش اومدین.
و بعد سرش را بالا آورد، هنگامی که چشمش به جونگکوک اُفتاد از جایش برخاست و کمی نزدیک شد.
- چه کمکی میتونم بهتون بکنم؟
جونگکوک برای اولین بار که نه! بلکه برای بار هزارم چهرهی آشنای پیانیست مورد علاقهاش را با آن دستهای جادویی دید؛ خیره شد به چشمهایش، نگاهش برعکس چشمهای کشیدهاش بدون حالت بود.
ابروهای نسبتاً پری داشت و لبهایش، چرا باید اینگونه در کف لبهایش باشد؟ چرا لبهای یک مرد باید انقدر زیبا باشد که او را به چنین اعتراف بیشرمانهای وادار کند؟
زبانش از این همه زیباییش بند آمده بود، زیرا اولین بار بود که او را از نزدیک میدید. هول کرده و به دنبال کلمات گم شده میگشت...
با خودش میاندیشید که میتواند چشمهایش را بگیرد و در اتاقش بگذارد تا ساعتها نگاهش کند. یا نه، دستهایش را بگیرد تا هر روز برایش موسیقی بنوازد!
لحظهای بر افکار مضحکش لعن فرستاد.پسر با تکان دادن دستش مقابل چشم او، حواسش را معطوف به خودش کرد.
- چرا تو فکری؟
YOU ARE READING
IN RED
Random[ اتمام یافته.] WRITER: UNKNOWN NAME: IN RED COUPLE: VKOOK, YOONMIN GENRE: PSYCHOLOGY, CRIMINAL, SMUT «در دنیای من رجوع کن؛ بگذار بیتردید تنها صدای قدمهایت در جهانم به گوش رِسد! اجازه نده دنیای من تهی از تو باشد که هیچ کسی کوچه پس کوچه شهر مرا نمی...