*زیر پل شهر(قبرستان ماشینها)
دکمۀ ریکورد را فشرد و صدایش با آوای خروش موجها آمیخته شد.
- امروز درد کمتری داشتم. زخمهای سطحیِ دو هفته قبل کم کم دارن محو میشن و نوبت به خراشهای جدید میرسه. به نظر میاد حالش بهتر شده. البته بدنش به خاطر سکسهای خشن این چند وقت خیلی ضعیف شده. اما این چیزیه که خودش میخواد. خشونت... خون... درد! شک ندارم اعتیادش به ریختن خون هم یک تلقین دیگهاس. اما بعد از دکتر گاسمن نتونستم به کس دیگهای برای از بین بردنش اعتماد کنم... در مواجه با جونگکوک اولین چیزی که به ذهن هر کس میرسه، مطلع کردن پلیسه... با اینکار از دستش میدم. نتونستیم کاری برای خونریزیِ بینی و سردردهاش بکنیم. گاهی با لوله غذا میخوره و معدهاش اغلب داروهای آرامبخش رو پس میزنه. مجبورم برای کم شدن دردهاش، برای اینکه به کس دیگهای آسیب نزنه، خودم رو قربانی کنم... سلامتیم و... روحم و... اما من هرگز از دوست داشتنش دست نمیکشم...
***
شب که شد، آسمان گرفته بود و رگههایی از حرکت سریع ابر در خود داشت. در عمارت باز شد و تهیونگ درحالیکه به طرف پلهها حرکت میکرد، خطاب به یونگی که روی مبل راحتی دراز کشیده بود گفت:
- برو بیرون.
یونگی سرش را از روی دستۀ مبل بلند کرد.
- چی؟!
همانطور که پلهها را میپیمود صدایش را بالا برد.
- برو خونهات یونگی.
***
از داخل اتاق هم میتوانست صدای به هم کوفتن درب کمدها و کشو را بشنود. با قدمهایی سست در راهرو قدم برداشت. همزان تهیونگ با یک کیف دستی کوچک و جعبهای آشنا از اتاق مشترکشان خارج شد.
ابتدا با حالتی از جاخوردگی به جونگکوک نگریست اما بعد، درحالی که سرش کمی گیج میرفت، روبهرویش ایستاد. جعبه را به دستهایش سپرد و با صدایی آهسته گفت:
- حق با تو بود. همه یه روزی میرن...
به دنبال این حرف اتفاقات یکی پس از دیگری در توالی سریع و عجیبی، رخ دادند. نگاه حیرتزدهای ناشی از ترس بر صورت جونگکوک که تهیونگ را در حال طی کردن پلهها به پایین میدید، نقش بست.
تهیونگ لنگان لنگان به راه خویش تا در دو تکهی عمارت ادامه میداد. اما قدمهایش آرام و آهسته بود. مانند خوابی که در آن شخص میداند باید تند برود، اما پاهایش نمیجنبد. انگار که از سرب هستند و با اکراه، فرمان مغز را اجرا میکنند.
به یک چشم برهم زدن صورت جونگکوک مانند برق در برابر چشمانش پدیدار شد.
رنگ خود را باخته و گویا اثرات زندگی در آن محو شده بود. مثل اینکه ده سال پیر شده باشد.
YOU ARE READING
IN RED
Random[ اتمام یافته.] WRITER: UNKNOWN NAME: IN RED COUPLE: VKOOK, YOONMIN GENRE: PSYCHOLOGY, CRIMINAL, SMUT «در دنیای من رجوع کن؛ بگذار بیتردید تنها صدای قدمهایت در جهانم به گوش رِسد! اجازه نده دنیای من تهی از تو باشد که هیچ کسی کوچه پس کوچه شهر مرا نمی...