یونگی صدای شکستن شیشه و فریاد خشمآلودی شنید و بلافاصله رد آن را گرفت؛ از پلهها پایین آمد و به سوی انتهای سالن پذیرایی، جایی که قفسهی مشروبات قرار داشت رفت. تهیونگ مقابل کابینت ایستاده بود و در گیلاسش ویسکی میریخت.
با دیدن بطریهای خورد شده، روی زمین و زیرپایِ وی دریافت که اوضاع کاملاً از کنترل خارج شده است.- تهیونگ؟!
بیآنکه رو برگرداند، گیلاسش را سر کشید.
- این چهارمیِ، مست نمیشم.
یونگی گمان میکرد ساختار بدنی تهیونگ، از نظر بیرونی و درونی بسیار تغییر کرده است. «شکسته» واژهای بود که به ذهنش آمد.
تهیونگ همانطور که میچرخید گفت:
- مزخرف! به هیچ دردی نمیخورن.
یونگی میتوانست عمق بیچارهگیِ وی را از لحنِ صدایش حس کند. سازش با دنیای هولناک آن دو، حرفی برای گفتن باقی نگذاشته بود. تهیونگ با چشمانی که برق میزد به یونگی خیره شد؛ انگار فکری ناگهانی به ذهنش رسیده باشد.
- شاید مستم و همهی اینا توهمه!
یونگی که متوجهی منظور او نشده بود؛ با حرکت ابرو تعجبش را نشان داد.
تهیونگ گیلاس را روی میز رها و به سرعت عمارت را ترک کرد. یونگی با قیافهای جاخورده و متعجب، گامهای سنگین و آهستهاش را به دنبال او روانه کرد.
از میان قطعهی درختکاری شده که فاصلهی چندانی با ساختمان عمارت نداشت، گذشت و دید که تهیونگ مقابل استخر ایستاده است.- بخاطر جونگکوک به این وضع اُفتادی؟
با دلسردی ادامه داد.
- بعضی وقتها به داشتن عقلت شک میکنم تهیونگ.
- باز اومدی با حرفهات حالم رو بدتر کنی؟!
- انقدر دوستش داری؟!
- دوستش دارم؟ نمیدونم... نمیدونم چه بلایی سرم اومده.
- اما انگار اون داره ذره ذره وجودت رو نابود میکنه.
آن دو غافل بودند؛ غافل از جونگکوکی که به دنبالشان آمده و به حرفهایشان گوش میسپارد.
تهیونگ چشمش را بست و بعد از برداشتن یک قدمِ بلند، خود را درون استخر انداخت. یونگی نزدیکتر رفت و به تنهی درخت تکیه داد.
تهیونگ با گرفتن لبهی استخر، خود را بالا کشید و از آن خارج شد. در حالی که از سرما نفس نفس میزد، همانجا نشست و خندید.یونگی چشم خمار کرد و پرسید:
- لبخند چیه روی لبت؟!
تهیونگ موهای خیس و بلندش را به عقب حالت داد.
- منی که از همهی آدمها فراری بودم، منی که از تاریکی میترسم و حتی نمیتونم یه فیلم جنایی ببینم! شدم عاشق یه آدمی که ادعا میکنه قاتلِ... چرا من لبخند نزنم؟!
YOU ARE READING
IN RED
Random[ اتمام یافته.] WRITER: UNKNOWN NAME: IN RED COUPLE: VKOOK, YOONMIN GENRE: PSYCHOLOGY, CRIMINAL, SMUT «در دنیای من رجوع کن؛ بگذار بیتردید تنها صدای قدمهایت در جهانم به گوش رِسد! اجازه نده دنیای من تهی از تو باشد که هیچ کسی کوچه پس کوچه شهر مرا نمی...