قبل خوندن این پارت، حتما پارت 18 و 19 رو بخونید.
***
«پنج سال بعد»
*تهیونگ
چند سالی میگذشت، خانه تاریک و فنجان چای سرد؛ چند نخ سیگار خشک شده و پنجرهای که چند سالی میشد باز مانده بود و تمام لولا و پیچهایش به رنگ نارجی تیره درآمده بود!
رنگه روی چوبه پنجره برگشته بود و من روی صندلی، در تراس نشستهام.
انگار کسی به شانهام میزند. کمی تکان میخورم و وحشتزده سرم را بر میگردانم. صورتش پشت مه و تاریکی آسمان جاگیر شده؛ اما صدایش...- احمق، احمق، احمق...
ویولن را از دستم میگیرد و همچنان دارد رکیکترین فحشها را نثارم میکند. به صندلی تکیه میدهم. میدانم موهایم پریشان است و زوار تارهایشان در رفته. میدانم عرق تیره از کمر و گردنم شره میکند و تنم بوی یک بدن کهنه را میدهد. میدانم و مهم نیست. یعنی دیگر مهم نیست.
دلم میخواهد بِگریَم، فراتر از تمام اخلاقهای گندَم که دوست نداشتم کسی اشکم را ببیند. میخواهم زار بزنم شاید وزن اندوههایم اینگونه سبکتر شود؛ دلم میخواهد برای جایِ خالیِ عزیزانم اشک بریزم.
میخواهم این لبخند مصنوعیِ همه چیز نرمال است را پاک کنم و یک دریا، شاید هم یک اقیانوس، طوفانی شوم.
سالها است به امید آن روز خوبی که از کودکی وعده دادهاند و هنوز نیامده که نیامده، دندان روی جگر ساییدهام؛ اما حالا دلم میخواهد به جای غصهی همهی آدمیان گله کنم و بگویم، «خدای من، میدانم اینها تقاص کار خودِ لاکردارمان است؛ همان جایی که دیدیمت ولی خودمان را به کوری زدیم و پیِ دل و دنیایمان رفتیم اما، دیگر داریم تمام میشویم، به داد دلمان برس»!
میخواهم تمام خستگیهایم را داد بزنم بدون این که کسی بگوید تا بوده همین بوده، قوی باش بالاخره یک روز حالمان خوب میشود. میخواهم کسی باشد فقط بگوید میفهممت، همین!اصلاً میخواهم بگویم از همهی آدمها بدم میآید، حتی تو فلانیِ مو مشکی!
گاهی میگویم مگر میشود حال دنیا از این بدتر شود؛ امّا از فکر این که شاید بشود هولناک از خیال خویش در میروم.
شاید کم آورده باشیم و جانمان شرحه شرحه شده باشد اما میدانیم هر چه را از دست بدهیم قرار نیست خدا را از دست بدهیم. او هست، همین نزدیکی...یونگی روبهرویم مینشیند.
- تو واقعا دیوونهای.
لبخندی که در ذهنم میزنم جان طی کردن این همه راه را تا لبهایم ندارد. همانجا میماند و میخشکد.
YOU ARE READING
IN RED
Random[ اتمام یافته.] WRITER: UNKNOWN NAME: IN RED COUPLE: VKOOK, YOONMIN GENRE: PSYCHOLOGY, CRIMINAL, SMUT «در دنیای من رجوع کن؛ بگذار بیتردید تنها صدای قدمهایت در جهانم به گوش رِسد! اجازه نده دنیای من تهی از تو باشد که هیچ کسی کوچه پس کوچه شهر مرا نمی...