لحظهای بعد از به حرکت درآوردن اتومبیل، یونگی به تهیونگ که نگاهش روی داشبورد خشک شده بود نگریست.
- خب؟!
تهیونگ نفس راحتی کشید.
- فردا؛ ساعت 7 صبح.
یونگی درحالیکه به جاده چشم دوخته بود، گفت:
- خوبی؟!
تهیونگ بیهوا پرسید:
- روزنامۀ امروز رو داری؟!
یونگی با تعجب نگاهش کرد.
- شوخیت گرفته؟!
تهیونگ با لحنی که سعی میکرد خونسرد باشد، گفت:
- یه جا نگه دار، روزنامۀ امروز رو بگیر.
- موضوع چیه؟!
تهیونگ که به حد کافی از پرحرفیهای امروز به سطوح آمده بود، با صدای نسبتاً بلندی لب زد:
- موضوع اینه که من فقط اون روزنامۀ فاکی رو میخوام. خب؟
یونگی آرنجش را لبۀ پنجره گذاشت و با نوک انگشت چانهاش را مالش داد.
- تو این مسیر جایی نیست.
لحظهای سکوت کرد و بعد ادامه داد.
- اون سمت خیابون یه کافهاس. اول اعصاب رو آروم کن، بعد میتونیم به روزنامه فکر کنیم.
تهیونگ از سرِ بیچارگی خندهای سر داد.
- میدونی چیه یونگی؟!
خندهاش را خورد و ابروهایش را گره کرد.
- لعنت به تو و کافه و روزنامه. بزن کنار!
یونگی فشار پایش را روی پدال گاز بیشتر کرد که تهیونگ با کف دست ضربۀ محکمی به در اتومبیل زد و فریاد کشید.
- بزن کنار!
- یونگی دندانهایش را به هم فشرد.
- خفه شو تهیونگ.
صدای تهیونگ یک پرده بالاتر رفت.
- بزن کنار. میخوام برم.
یونگی هم اینبار عربده کشید.
- با اون پاهای علیلت میخوای بری؟!
این جمله صدای تهیونگ را برید. آثار خشم به یک باره از چهرهاش برطرف شد.
احساس میکرد درون خلا هلش دادهاند. دستهایش از دستگیرهی در رها شد و او با سرگردانی به پاهای جفت شدهاش نگاه کرد... ناگهان اتومبیل برایش تنگی کرد و نفسش گرفت.
یونگی متوجه شد و شیشه را پایین داد.
نسیم ملایمی صورت جمع شدهاش را لمس کرد. خون، درون رگهای زیر پوست به حرکت در آمد و با چند نفس عمیق، ریهها هوای کافی بازیافتند.
YOU ARE READING
IN RED
Random[ اتمام یافته.] WRITER: UNKNOWN NAME: IN RED COUPLE: VKOOK, YOONMIN GENRE: PSYCHOLOGY, CRIMINAL, SMUT «در دنیای من رجوع کن؛ بگذار بیتردید تنها صدای قدمهایت در جهانم به گوش رِسد! اجازه نده دنیای من تهی از تو باشد که هیچ کسی کوچه پس کوچه شهر مرا نمی...