EP.3

371 70 18
                                    

اذیتم نکنید 🥺اول ووتت بدید 🥺











اصلا تو بگو یک درصد ....حتی یک درصد به این فکر نکردم که جذاب لعنتی منو بیاره همچین جایی ..اونم با جنی !.....جنی که انگار براش عادی بود داشت با موهاش ور میرفت و از این ور مینداخت اونور...از اونور مینداختشون  اینور ....خدایی این دخترا رو درک نمیکنم  با موی بلند قراره به کجا برسن ...همش دردسره!

ولی برا من اینجا مثل سرزمین عجایب بود ....دو تا چشم داشتم دو تا هم قرض گرفتم تا بتونم همه چی رو  تو مغز نداشتم ثبت کنم ....ولی  یک چیز اذیتم میکرد ...اونم دوری جذاب لعنتی بود ! ...کیم تهیونگ توی این  غار بزرگ و ترسناک که با نور چراغ گوشی من روشن شده بود حدود ده قدم از ما دور بود !.... یک تیکه اینه برداشت و  وقتی دو قدم دیگه از ما دور شد دیگه ندیدمش ...چشمم که کور نبود انگار محو شده بود .....!..

"بهتره چشم هاتو ببندی !"

خیلی دیر تحلیل کردم جنی چی گفت و چی ازم خواست ....چون وقتی اومدم ازش بپرسم منظورت چیه با چیزی که دیدم لال شده و ذوق زده مات و مبهوت  چند  قدم جلو رفتم ...

"این محشره !"

ناخداگاه گفتم و به صحنه رو به روم نگاه کردم .. اونجا واقعا محشر بود و با گذاشتن یک آینه ... انگار بقیه بهش وصل بودن و حالا کل غار روشن شده بود.....و یک کلمه رو روی سنگ بزرگ روبه‌روی جذاب لعنتی من نوشت .......نوشته با نور خورشید و اینه...خیلی قشنگ بود !واقعا محشر بود !

"فرشته نجات من ؟"

جنی با لبخند کوچیکی روی لباش جلو اومد و دستش رو روی شونم گذاشت ...انگار دیدن این جا و بودن توی این غار داشت اذیتش میکرد ؟.. یا باز من توهم زدم !؟؟

"این غار یک جای معمولی نیست کوک ....تو هم با التماس های من تونستی ببینیش...تهیونگ نمی‌خواست اینجا رو نشونت بده!...."

"منظورت چیه که یک جای معمولی نیست ؟"

چرا با ناراحتی به تهیونگ نگاه میکرد ؟...چرا انگار دلش برای اون مرد می‌سوخت ...چرا من اینقدر توهم میزنم .....چرا تهیونگ  به ما پشت کرده بود و رو به روی اون دیوار ...انگار داشت با یکی حرف میزد ؟.....یا باز توهم زدم !؟....

"دوسال سال پیش ....اتفاق عجیبی افتاد ...اینکه چرا ...یا چطور ....هیچکس نمیدونه ....اما تهیونگ اونموقع عاشق خواهرم بود !....من دیدم ...دیدم که خواهرم  از همه نظر تکیه گاه تهیونگ بود .....اینجا جاییه که وقتی حالشون بد میشد با هم میومدن و تا صبح حرف میزدن.....یک شب فضولیم گل کرد و تو ماشینشون قایم شدم ...اینطور بود که پای منم به این غار باز شد ..."

دست و پا شکسته  برام تعریف کرد اما من تا تهش رو خوندم ......خب نصف ماجرا مرگ خواهرش به هیونگ من مربوط بود....ولی دو سال تمام ؟....تا جایی که من یادمه این اتفاق برای  کمتر از دو سال پیش بوده!......

Trouble...(Vkook)Where stories live. Discover now